|
|
|
|||
مراقب لقمه حلال بودم/ مجید الگوی ما در راه انقلاب/ ۳۱ سال انتظار کشیدیمسهشنبه 17 دی 1392
6 سال از آرمیدن پنج شهید بینشان در کهفالشهدای تهران میگذرد؛ شهدایی که وقتی با بیمهری مواجه شدند، کلام الهی را به گوش شنوندگان رساندند که میخواهیم در «غار»…
دوئل تکاوران ایرانی در اسکله البکر عراقسهشنبه 17 دی 1392
بعد از آنکه دو اسکله نفتی بزرگ عراق به نامهای البکر والامیه که منجر به انهدام کامل اسکله نفتی الامیه و قسمتی از اسکله البکر گردید بار دوم تصمیم گرفته شد اسکله…
رزمندهای که از لحظه شهادتش باخبر بودسهشنبه 17 دی 1392
رزمندهای به نام سید منصور حسینی جزو نیروهای شهربانی بود و بسیجی به جبهه آمده بود. او هیچ وقت نماز شبش ترک نمیشد. هر وقت با او صحبت میکردیم میگفت: دوست دارم با…
من اکبر لودرچی خط مقدم هستمسهشنبه 17 دی 1392
اولین باری که دیدمش، گفتم: این از آن بچههائی است که برای گرفتن فرم مجمع آموزشی رزمندگان پایش به منطقه رسیده.
سر و صورت تمیز و اصلاح کرده و موهای بلند…
رزمندهای که نمیخواست شهید شودسهشنبه 17 دی 1392
به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت فارس(باشگاه توانا)، علی زاکانی طی برنامهای که با عنوان «سبک زندگی به شیوه شهدا» در حرم شهدای گمنام شهرک واوان اسلامشهر برگزار…
قسم خوردن اسمال یخی بر سر ناموس در اردوگاه اسارت بعثیهاسهشنبه 17 دی 1392
وقتی ما را داخل گودال انداختند، برادرها جا باز کردند. روی دست و پای همدیگر نشستند تا ما دو تا راحت بنشینیم و معذّب نباشیم. سربازهای عراقی که این صحنه را دیدند، به…
چمران مجذوب سید مجتبی شدپنجشنبه 11 دی 1348
سید خودش را تا انتهای کانال برد. آقای چمران از دیدن کانال به قدری تعجب کرده بود که باور نمی کرد کار از ما و طرح از سید باشد. چندین بار گفت که این کانال دقیقاً از روی…
گوني كمپوت هايي كه كيسه خواب شد!پنجشنبه 11 دی 1348
سريع به عليرضا گفتم، بگرد دنبال يك گوني ديگر او هم همان اطراف گوني ديگري پيدا كرد و كمپوت ها را خالي و از گوني ها مثل كيسه خواب استفاده كرديم. آن گوني هاي كمپوت ما را…
باباجان زودتر دشمنان را بكش و پيش ما بياپنجشنبه 11 دی 1348
در اين نامه آمده است: باباجان من و سوده دلمان برايت تنگ شده است. زودتر دشمنان را بكش و پيش ما بيا و ما را بيرون ببر زيرا از وقتي كه شما به جبهه رفتيد مامان ما را هيچ جا…
ورود کلیه برادران ممنوع !پنجشنبه 11 دی 1348
بنده خدا حاج آقا هر ذکر و آیه ای بلد بود می خواند تا کسی از جماعت محروم نماند . مکبر هم کوتاهی نکرده ، چشم هایش را دوخته بود به ته سالن تا اگر کسی وارد شد به جای او یا…
|
|||||
|