|
|
|
|||
راننده لودر ناشي!پنجشنبه 11 دی 1348
دست به كار شديم و با الوارهايي كه دم دست بود، سنگري ساختيم.
بچه ها خيلي خسته شده بودند. مي بايست روي آن خاك مي ريختيم. بچهها خسته بودند و حوصله نداشتند. در همين…
معاملهاي عادلانه!پنجشنبه 11 دی 1348
خط مقدم بوديم كه ديديم يك تانك عراقي با سرعت به طرف ما مي آيد.
بچهها ميخواستند به طرفش شليك كنند ولي وقتي ديدند ميخواهد خودش را تسليم كند، به طرفش تيراندازي…
فيض زيارتپنجشنبه 11 دی 1348
طبق برنامه اي كه تدارك ديده شده بود ، قرار بود پيكر پاك شهيد موسوي را به آمل منتقل وبه خانواده شهيد تحويل دهيم تا پس از مراسم احياي شب 21 ماه رمضان فرداي آن شب يعني روز…
فيض زيارتپنجشنبه 11 دی 1348
كمتر كسي هست كه « حاج حسين خرازي » را نشناسد; فرمانده جانباز لشكر مقدس 14 امام حسين (ع ) كه هميشه كي از آستينهاي پيراهنش خالي از دست بود.
در زندگي مطالعاتي ام خاطرات…
موضوع انشاءپنجشنبه 11 دی 1348
زنگ كلاس به صدا در آمد و بچه ها وارد كلاس شدند ، اين زنگ درس انشاء داشتيم و همه ما منتظر بوديم تا معلم به كلاس بيايد و موضوع انشاء را روي تخته سياه بنويسد. وقتي معلم…
آمدم جبهه فقط بخاطر اينکه زنم از خونه بيرونم کردپنجشنبه 11 دی 1348
آوازه اش در مخ کار گرفتن و صفر کيلومتر بودن و پرسيدن سوال هاي فضايي به گوش ما هم رسيده بود. بنده خدا تازه به جبهه آمده بود و فکر مي کرد ماها جملگي براي خودمان يک پا…
زیارت کربلاپنجشنبه 11 دی 1348
مردم در دو طرف خیابان ایستاده بودند . هنگامی که از بین مردم به طرف حرم حضرت عباس (ع) می رفتیم ، احساس می کردیم که در بین مردم خودمان هستیم ؛ مهر و محبت کاملا در چهره شان…
آخرين نگاهپنجشنبه 11 دی 1348
هنگاميكه علياكبر را داخل قبر گذاشتند،
او را به علياكبر حسين (ع) قسم دادم و گفتم: «پسرم! چشمانت را باز كن تا يكبار
ديگر تو را ببينم. آنگاه چشمانش را باز…
آخرين مرخصيپنجشنبه 11 دی 1348
علاقهي عجيبي به عبادت داشت، مخصوصاً به نماز. دوست داشت كه هميشه نماز را در مسجد بخواند. زيبا دعا ميخواند و با خدا راز و نياز ميكرد. با رفتار خويش باعث شده بود…
آخرين پلاكپنجشنبه 11 دی 1348
دو ماهي ميشد كه در اطراف پاسگاه سميه _ منطقهي فكه _ مستقر شده بوديم. هر روز از طلوع تا غروب خورشيد، زمين منطقه را جستوجو ميكرديم، ولي حتي يك شهيد هم نيافته…
|
|||||
|