سیاوش در تابستان 1338 در شهرستان فریدن اصفهان دیده به جهان گشود. دوران کودکی خود را در شهر آبادان سپری کرد و پس از اتمام سال اول راهنمایی، همزمان با بازنشستگی پدرش از شرکت ملی نفت آبادان به اصفهان، زادگاه پدری خود بازگشت. در سال اول دبیرستان وی با توصیه برخی از نزدیکان در دبیرستان نظام (دانشکده افسری) ثبتنام نمود. عدم مطابقت روحیات ارتش شاهنشاهی با افکار پرخروش و روشن او و عدم توان تحمل بیعدالتیهای سران ارتش طاغوت باعث گردید که بعد از 22 ماه استعفای خود را تسلیم نماید و بالاخره باپرداخت خساراتی که دانشکده مدعی بود، توانست از ارتش رژیم شاهنشاهی خلاصی یابد.
وی پس از استعفا، به دبیرستان ادب رفت و دوره تحصیلات متوسطه را با موفقیت به پایانرساند، و همزمان در دو رشته علوم بازرگانی و مهندسی راه و ساختمان پذیرفته شد. او رشتهمهندسی عمران را برگزید و در دانشگاه صنعتی اصفهان ثبت نام نمود. شهید رادمنش در سالهای آخر دوره دبیرستان و آغاز دوره دانشگاه دوشادوش مردم مسلمان ایران در صحنههای پرشکوه تظاهرات علیه رژیم دیکتاتوری شاه شرکت فعال نمود. بعد از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی، سیاوش عاشقانه و مشتاقانه اسلام و انقلاب را در آغوش کشید و به همراه برادران متعهد خویش در سنگر دانشگاه مجددا به فعالیت پرداخت و در تشکیل انجمن اسلامی دانشگاه صنعتی اصفهان نقش عمدهای را ایفا نمود. مبارزات شهید رادمنش همگام با تحصیل علم دردانشگاه و خارج از آن اوج گرفت. وی به همراه برادران متعهد خود در فعالیتهای فرهنگی از جمله تبلیغات برای رفراندوم جمهوری اسلامی و دیگر انتخابات، تشکیل نمایشگاه عکس، پوستر و کتاب در مدرسه راهنمایی کاشفی (شهید سیاوش رادمنش) به صورت فعال شرکت نمود. پس ازمدتی برای التیام درد دردمندان فعالیت در جهاد سازندگی را برگزید و در جهاد سازندگی شهرکرد و در دور افتادهترین نقاط این استان محروم مشغول به کار شد. با شروع جنگ تحمیلی، او درمبارزه و جهاد پیشتاز گردید و بلافاصله به همراه گروهی از برادران جهادگر به جبهه ایلام روانهشد. پس از اتمام مأموریت مجددا به جهاد شهرکرد برگشت. او معتقد بود، فرد انقلابی کسی است که بیش از آنکه حرف بزند، عمل کند. همچنین در توصیف روحیه برادران رزمنده نوشته است: من با دیدن رزمندگان اسلام، این ایثارگران شهادت طلب روحیه میگیرم. او که روحانیت و معنویت جبههها را با تمام وجود حس میکرد، جبههها را دانشگاه نامیده و اینطور مینویسد:<جبهههای حق علیه باطل دانشگاه است; دانشگاهی که در آن عشق تدریس میشود و در آن درس ایثار، شهادت، گذشت و بردباری میدهند. هنوز چندی از مراجعت وی از جبهه ایلام نگذشته بود که راهی تنگه چزابه شد و مجددا پس از اتمام مأموریت به جهادسازندگی شهرکرد بازگشت. همزمان با ورود جنگ به مرحله جدید و آماده شدن طرح برنامه آزادسازی خرمشهر وی به سمت جنوب حرکت نمود تا گمشده خود را در جبهه بیابد. به همین منظور به شلمچه رفت. با شروع عملیات فتحالمبین، در پیشاپیش دیگر رزمندگان همراه با برادران جهادگر، مسئولیت ساختن و آمادهکردن خاکریزها را به عهده گرفت. او در عملیات فتح خرمشهر نقش مهمی داشت و از اولین کسانی بود که بر بام مسجد جامع خرمشهر ندای تکبیر سر داد. سپس مأموریت یافت که در مریوان به کمک رزمندگان بشتابد. وی در آنجا مسئولیت سنگرسازی جبهه غرب را به عهده گرفت و با تلاش و پشتگرمی خاصی طی دو ماه تلاش خالصانه به فعالیتهای خود ادامه داد. در ساعت 9:5 صبح روز 1361/6/8 به دلیل عبور ماشین جهاد از روی مینی که گروهک مزدور منافقان گذاشته بودند، ماشین از جا کنده میشود و ناگهان... انفجاریبزرگ و فریاد الله اکبر، و او چون لالهای در هشتم شهریور سال 1361 همزمان با سالگرد شهادت مظلومانه شهیدان رجائی و باهنر در جبهه غرب پرپر میشود.
از دفتر خاطرات مهندس شهید سیاوش رادمنش
چهارشنبه 5 خرداد
صبح برای دیدن مسیر به خط اول، جایی که فاصله نیروهای ما با دشمن حدود 400 متر بود، رفتم به گونهای که تانکهای دشمن پیدا بودند. مسیر خیلی خراب بود و قرار شد یک گریدر نفت سیاه برای اصلاح جاده بفرستیم. در لحظهای که ما آنجا بودیم یک توپ 106 به سوی نیروهای دشمن پرتاب شد. آتش خمپاره و توپخانههای دشمن هم مرتب گرم و گرمتر میشد. من کمی عقبتر آمدم تا دستگاه گریدر را جلو برده، مشغول کار شویم. در این خط نیروهای ماحدود 9 کیلومتر تا مرز فاصله دارند و اگر این قسمت گرفته شود، همه نیروهای متجاوز از خاکما بیرون خواهند شد. صدای تیر دشمن بارها به گوش میرسید و از کنار گوشمان رد میشد. به قول یکی از دوستان زنبورهای صدام ویز ویزکنان رد میشوند. بعدازظهر سوار تویوتا شده، بهسوی مقر حرکت کردیم که ناگهان خمپارهای در چند متری ما منفجر شد. نزدیکیهای عصر به سوی آبادان حرکت کردیم. بر روی رودخانه، پلی برای ارتباط بین خرمشهر و آبادان توسط برادران ارتشی احداث شده است.
5 شنبه 6 خرداد
صبح بچهها گفتند که مرکز تلفن آبادان خیلی شلوغ است و من تصمیم گرفتم برای خانوادهام تلگراف بزنم. تا ظهر در آبادان بودم. قدری در خیابانهای اطراف بازار فیه گردش کردم. یادم رفت بگویم ما به مسجد ابوالفضل آمده بودیم و در بازار فیه اقامت داشتیم. حدود ده سال پیش را به یاد آوردم که برای خرید به این بازار آمده بودم و با حالا مقایسه کردم، دلم خیلی گرفت.
جنگ خانمانسوز است لعنت بر کسانی که باعث جنگ میشوند. من از جنگ متنفرم، ولی به قول امام این جنگ سند استقلال و عزت و شرف ماست. بعدازظهر به سوی خرمشهر راه افتادیم. در خرمشهر دیگر شعارهای صدامی به چشم نمیخورد و همه جا شعارهای اسلامی دیده میشود. مینها هم در حال جمع شدن هستند. بچهها میگفتند: دیروز توسط دشمن، اطراف مسجد جامع با موشک، توپ و کاتیوشا کوبیده شد و عدهای شهید و مجروح شدند. خدا روح کلیه شهیدان را شاد گرداند. ساعت 3/5 با تانکر نفت پاش به خط مقدم رفتم ولی آتش دشمن به قدری شدید بود که نتوانستم در جاده نفت سیاه بپاشم. ناچار این کار را به بعد موکول کردم.
جمعه 7 خرداد 61
امروز تصمیم گرفته شد کارهای راهسازی به صورت نیمه تعطیل درآید; چون در واقع کاری وجود ندارد. لذا من تصمیم گرفتم به اصفهان برگردم و قرار شد چند تن از دوستان کارهای باقیمانده را به پایان برسانند. با کلیه دوستان خداحافظی کردم. خداحافظ دوستان خوب من خداحافظ برادران مهربان و ایثارگر خداحافظ رزمندگان دلاور اسلام خداحافظ قلبهای تپنده تاریخ امیدهای مستضعفین خداحافظ خرمشهر شهر غرور و افتخار، خداحافظ شلمچه خداحافظ سرزمین گرم و پاک خوزستان، سرزمینی که بر هر وجب خاکت که خون سرخ شهیدان ریخته شده و به زودی بر آن لالههای سرخ میروید. خداحافظ دانشگاه بزرگ من دانشگاهی به وسعت تمامی دانشگاههای جهان دانشگاهی که در آن عشق تدریس میشود و دانشجویانش امتحان خود را با شهادت میدهند، خداحافظ خداحافظ