مصطفی، در سال 1339 در شهر اصفهان چشم به جهان گشود. وی پس از طی مقاطع تحصیلی در خرداد ماه سال 1357 موفق به اخذ دیپلم شد. همزمان با تحصیل به مطالعه کتب مذهبی پرداخت. در شب عاشورای سال 1353 در مسجد صاحب الزمان بابلدشت اولین بار اعلامیه حضرت امام را مشاهده و قرائت کرد و بدینسان شخصیت سیاسی مبارزاتیش شکل گرفت. او بیشتر اوقات در صف اول تظاهرات قرار داشت. در آستانه ورود حضرت امام به کشورجهت استقبال از ایشان عازم تهران شد و به عضویت در کمیته استقبال درآمد.
پیروزی انقلاب، احساس بار مسئولیت را بر شانههایش سنگینتر ساخت. در عمل بهمنظور احیای دو رکن مهم اسلامی امر به معروف و نهی از منکر و مقابله با اعمال خلاف در پاسگاههای مختلف فعالیت نمود و در پایان دوران مقدس سربازیش جهت سرکوبی ضدانقلابیون عازم کردستان شد. با آغاز جنگ تحمیلی راهی جبهه شد تا در صفوف اول لبیک گویان «هَل مِن ناصِرٍ یَنصُرُنی» امام قرار گیرد. او برای مسئولیت خاصی تلاش نمیکرد. از راننده آمبولانس گرفته تا فرماندهی موتوری و رزمی در عملیات فتحالمبین، بیتالمقدس، رمضان، محرم پیدرپی و بیوقفه شجاعتها و حماسهها آفرید.
با اینکه در عملیات بیتالمقدس در اثر اصابت تیر به پایش مجروح شده بود و جهت مداوا به اصفهان منتقل شد ولی دوری از جبهه را طاقت نیاورد و مجددا با پای گچ گرفته عازم دیار عاشقان شد.
در عملیات محرم به ستون فقرات او ترکش اصابت میکند و به اهواز منتقل میشود، بهبودی وی پس از خونریزی بسیار زیاد موجب تحیر پزشکان میشود. مصطفی در بیشتر عملیات به عنوان فرمانده انجام وظیفه نمود. خلوص و تقوایش به او هیچگاه اجازه نداد تا نوع مسئولیت خویش در جبهه را برای خانواده یا دوستانش بیان کند. مصطفی در سال 1360 به خدمت جهاد درآمد و به عنوان جهادگر، در کمیته کشاورزی در کنار دوستان خود انجام وظیفه نمود. مجددا در عملیات خیبر و والفجر 6 شرکت کرد و حماسهها آفرید. در سال 1363 درکنکور سراسری شرکت و در رشته مهندسی کشاورزی دانشگاه صنعتی اصفهان پذیرفته شد. وی اظهار مینمود: بر حسب وظیفه و جهت خدمت هر چه بیشتر به محرومین تصمیم دارم که تحصیلاتم را تا آخرین مقطع ممکن ادامه دهم.
او همزمان با ادامه تحصیل در عملیات عاشورای3، والفجر8 و کربلای4 به عنوان نیروی رزمی ـ مهندسی جهاد شرکت نمود و در مواقع آرامش جبهه، جهت ادامه تحصیلات دانشگاهی خود به دانشگاه میآمد. مصطفی در عملیات کربلای 4 با بمباران شیمیایی رژیم بعثی عراق شدیدا مجروح و به تهران و سپس به اصفهان منتقل شد. پس از آن با جسمی سوخته در عملیات کربلای 5 شرکت کرد. سرانجام در روز 12 بهمن 1365 بر اثر اصابت ترکش به پشت قلبش، این اسطوره شجاعت و تقوی پس از پشت سر گذاشتن 10 عملیات بزرگ به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
بسمه تعالى
"اشهدا ان لا اله الله وحده لا شریک له و ان محمد عبده و رسوله،...
خدایا غریبم، تنهایم با کوله بارى سنگین از گناه به طرف تو مىآیم. رحم کن بهغربت و تنهائیم، فرو نشان خوفم را، برهان از تنهایى مرا، اى آقاى من، سرافکنده وذلیل و محصور و حقیرم، نه داراى عذرى هستم که خود را تبرئه کنم و نه داراىنیرویى که با آن نصرت جویم و نه مىتوانم بگویم که گناهى مرتکب نشدهام و کاربدى انجام ندادهام، اگر به فرض انکار کنم به حالم سودى ندارد، چگونه مىشود انکارکرد در حالى که اعضاء و جوارحم شاهد کردارهاى من است.
خدایا تو خود مىدانى وحشت و ترسى از مردن ندارم ولى نگرانم که با چهرویى به طرف معبود مىروم واى بر من، واى بر من...خدایا از خجالت و شرمندگىقیامت مىترسم، خدایا آن قدر در اعمال و کردار زشت و ناپسند خود غوطه ورم کهصحبت کردن را فراموش کردهام، نمىدانم چه طور با معبودى رحیم حرف بزنم. اىخدایى که مهرورزى کار تو و بخشندگى شعار تو است، اى صاحب جلالت و کرامت،اى بخشندهترین رحم کنندگان! آن را که خود سزاوارش هستى با من به جا آور، نه آنرا که من سزاوارش شدهام.
خدایا روحم آلوده است و عقلم در اثر هواپرستى مغلوب است و هواى نفس برمن غالب است، طاعتم بسیار اندک، در عوض نافرمانیم زیاد، ولى زبانم به گناهانخویش اقرار مىکند.
"یا ستار العیوب، یا علام الغیوب، یا کاشف الکروب، اغفر ذنوبى کلها" چندمین باراست قبل از عملیات وصیت نامه مىنویسم ولى ... این گناهان و معصیتهاى من بودهکه باعث این جدایى شده است. خدایا در این لحظه به حقیقت دست گدایى خود را بهآستانه تو دراز کردهام، این دستهاییکه به ذلت اعتراف به گناه نشان داده است را بىبهره از خویش برمگردان و از درگاهت مطرود و محروم مفرما. یا اجود الاجودین و یااکرم الاکرمین، توفیق طاعت و بندگى و ترک معصیت و اخلاص عمل به من عطا بفرماو قلبم را مملو از مهر و محبت و عشق خودت گردان، عاشقم کن که عاشقى منتهاىآرزوى من است.
در تشییع جنازهام عجله نکنید، آهسته آهسته مرا منتقل کنید، مىترسم، مگر نهاین است که به طرف خانه جدیدى مرا مىبرید که بیگانهام با آن، مرا در گورىمىگذارید که غریب و تنهایم، انیس و مونسى ندارم به غیر از اعمال زشت و ناپسند،پس چرا عجله مىکنید، رحم کنید بر من، آمرزش بطلبید برایم، خدایا رحم کن بر اینبدن ذلیل و ناتوان. آهسته، آهسته، خاک بر رویم بریزید، دقایقى دیگر این جسد زیرفشار قبر متلاشى مىشود، چگونه تحمل کنم این فشار را، شب اول تنهایم نگذارید،وحشت دارم از تنهایى و تاریکى، خدایا این شب را چگونه به سر مىبرم در حالى کهفرشتگان عذاب بالاى سرم هستند و امیدم به رحمت تو است. خدایا آنجایى کهحضرت سجاد مىفرمایند:
کیست که بد حالتر از من باشد )فمن یکون اسوء حالاً منى( اگر من بر همین حالمنتقل شوم به گورم که هموارش نکردهام براى خواب نازم و مفروشش نکردهام باعمل صالح براى آرمیدنم.
چه کنم و چرا نگریم، حال آن که نمىدانم به سوى چه خواهد بود بازگشت من،روزگار مىفریبدم، حال آن که مىوزد بالاى سرم بالهاى مرگ. این سوز دلسیدالساجدین است، من ذلیل، خوار و ضعیف، چه بگویم و چه مىتوانم بگویم.
خدایا هنگامى که گناهان و غفلتهاى خود را مىبینم بى تاب مىشوم، لکنهنگامى که کرمت را مىبینم به طمع مىافتم و همین جود تو است که جرأت داده که باهمچو تویى سخن بگویم ولى ترسانم از این که نکند دوست ندارى دعاى مرا بشنوى.
خدایا رحم کن در این جهان به غریبیم و به هنگام مرگ به غمزدگىام و در قبر بهتنهائیم و در لحد به وحشتم یا غیاث المستغیثین.
فان الحیوة فى موتکم قاهرین، والموت فى حیاتکم مقهورین )حضرت على(
زندگى در این است که بمیرید، امّا غالب و قاهر و پیروز و مردن در این است کهزنده باشید، امّا مقهور و مغلوب و تو سرى خور )فاقروا على مذله و تاخیر او رووالسیرف من الدعاء ترو و من العلماء( لذا دو راه بیشتر نیست یا با این ذلت و پستى وتأخیر بمانید، یا این شمشیرها را از خون این نابکارها سیراب کنید تا بتوانید سیرابشوید.
لذا با آزادى کامل و آگاهى راه دوم را انتخاب نمودم و مىروم تا بلکه بتوانمخط سرخ و خونین حسین )ع( را تداوم بخشم، خدایا اعتقاد من همیشه به تو است دراین راه غیر از تو کسى را ندارم )الهى و ربى من لى غیرک( یاریم نما بلکه بتوانممسئولیت خویش را به پایان برسانم و همه شما بدانید که مرگ در راه حق مایه افتخار ومباهات است، من چه قدر عاشق الله هستم که ملحق شوم به شهیدان به خون خفتهانقلاب و شوق و عشق من به ملاقات آنان آن اندازه است که یعقوب شائق ملاقاتیوسف بود و شما را وصیت مىکنم به سه چیز:
1- در عمل معطى بودن، نه بخیل که سر منشأ بخل خود بینى است.
2- در خلق و خوى با تقوا بودن.
3- در فکر تصدیق داشتن )تصدیق به دین خدا و پیغمبر و امام و معاد( و تا پاى جانبایستید تا انقلاب ما حرکت صعودى خود را طى نموده و مقدمات ظهور ولى عصر)عج( فراهم گردد، از مشکلات نترسید با سختى ها و کمبود ها به مبارزه برخیزید کهقرآن مىفرماید: "فان مع العسر یسرا، ان مع العسر یسرا"
با هر سختى و مشقتى یک آسانى همراه است و اگر بخواهید به رفاه و سعادت،رشد و کمال برسید باید از مسیر سخت و پر شدائد عبور نمایید و دیدید نصرت وپیروزى امت ما در مقابل رژیم پهلوى نتیجه و ثمره آن سختى و گرفتارىهایى بود کهجوانان و علما و روحانیون و دانشجویان معتقد و مسلمان ما در سیاه چال ها و زندانها زیر شکنجه ها متحمل شدند و بدانید که با سختى ها آسانى همراه است.
امام را فراموش نکنید و تنهایش نگذارید، خدایا به طول عمر و توفیقاتش بیفزا.
مسئله اساسى و اصلى ما جنگ است و باید تا پیروزى نهایى آن را دنبال کنیم وقران چه خوب به محرومین و مستضعفین مىگوید، شما مىتوانید و باید به آیندهسرنوشت خودتان و به نابودى باطل مطمئن باشید و امید به آینده و پیروزى مىدهد.تاریخ را نگاه کن و ببین پایان کار کسانى که پیش از این ها بودند، چه شده است. جبرتاریخ و جبر ناموس حاکم بر خلقت با این قدرتهاى شیطانى چه آورده است،]کردهاست [رویت را بگردان و ببین منشأ قدرت ها کجاست که همه از این قدرت و منبعسرچشمه مىگیرد و اسیر این قدرتند و فقط به این قدرت بیندیش و او را بفهم، نه آنچهکه ظاهر حیات دنیا و ظاهر مسائل روز است.
"فاقم وجهک للدین حنیفاً"، رویت را به طرف ایمانى بگردان که ایمان حنیفاست و به فطرت انسانى خودت که تو را به عنوان جانشین خداوند و وارث زمین نهاده،برگرد. خودتان را آماده سختى ها بکنید و مطمئن باشید خداوند نگهبان شماست و شمارا از شر دشمن نجات خواهد داد و عاقبت شما را نیک خواهد کرد. اگر جوان خود رااز دست دادید صبر پیشه کنید و بدانید که امانت را به صاحبش پس دادهاید که خداوندبا صابرین است، مبادا حرفى به زبان بیاورید که از قدر شما بکاهد، هدفش را دنبالکنید.
پدر و مادر حلالم کنید و مرا ببخشید، دست شما را مىبوسم، مىدانم مرگجوانتان براى شما مشکل است ولى او اراده کرده در راه خدا قدم بردارد، بلکه بتواند وقابلیت آن را داشته باشد، به سویش پرواز نماید. لذا شما صابر باشید و هر وقت به یادمافتادید، بخندید، چرا که من سرافراز مىشوم، اگر افتخار شهادت نصیبم شد )انشاالله(سعى مىکنم با لب خندان و ذکر خدا )لا حول و لا قوة الا بالله(دنیا را وداع کنم و شماهم بر سر مزارم شاد و خندان باشید و لباس شادى به تن کنید، راضى نیستم مادرمناآرامى کنید، بخند و شاد باش و فرزندانتان را همچون گذشته با مکتب حسین و عشقبه حسین تربیت کن و اگر تخلفى از من دیدى، من را حلال کن و از خدا مىخواهم دوچیز:
1- ایمان و تقوا
2- اگر قلم تقدیرش شهادتم را امضا نمود. مىخواهم بدنم سوراخ سوراخ و تکه تکهگردد.
شما اى برادران و خواهرانم، برادر کوچک و حقیرتان را حلال کنید و او راببخشید. پیوند خود را با قرآن، مسجد، روحانیت مستحکم بگردانید و پیام برادرتان)پاسدارى و تحقق احکام و مبانى اسلام، تداوم انقلاب تا انقلاب ولى عصر، پشتیبانىاز ولایت فقیه و حرکت پشت سر آنها، رها نکردن امام خمینى و پایمال نکردن اهدافو آمال شهیدان( را به امت اسلام برسانید. هر وقت به یاد من افتادید آیات 150الى154 سوره بقره را بخوانید و صابر باشید.
خدایا اعتقاد من همیشه به تو است، امید من در هر سختى، تو هستى. هر چه برایمپیش آید توکل به تو مىکنم، خدایا چه مشکلاتى برایم در دنیا پیش آمد به تو ارجاعکردم و تو حل کردى. تو راه صواب را پیش پایم گذاشتى، خدایا خودم را به تومىسپارم، خدایا جاهل بودم، از گناهانم درگذر، خدایا تو بزرگى، رحیمى، رحمانى،مرا ببخش.
لا حول و لا قوة الا بالله
به امید پیروزى مستضعفان جهان و برقرارى حکومت حضرت مهدى)عج(
سرباز و خدمتگزار اسلام مصطفى مهرکش