شهید "حسین رجبی" به سال 1332 در قریه طالخونچه از توابع اصفهان به دنیای خاکی پا نهاد. پنج ساله بود که زادگاه را ترک گفت و همراه خانواده در اصفهان سکنی گزید. دوران ابتدایی و متوسطه را در پرتو هوش سرشار خدادادی سپری کرد و برای ادامه تحصیل به حوزهْ علمیهْ اصفهان رفت. ابتدا مدرسهْ"ذوالفقار" و چندی بعد مدرسهْ "صدر" اصفهان ، میزبان حسین عزیز در بهره گیری از خوان کرامت آستان فقه جعفری (ع) بودند. پنج سال تحصیل در اصفهان ، وی را آماده بهره گیری از حوزه بی کران قم نمود و او زیباترین کوچ خود را در این دنیا ، به آشیانهْ آل محمد (ص) آغاز کرد. روح پاک و طینت وی در همنشینی با خوبان و نکو سیرتان حجره نشین ، در کوتاه مدتی بر دریچهْ خزائن لطف حضرت حق ره یافت و به نور معرفت و معنویت مزین گشت. او که در دوران پر تب و تاب انقلاب ، همچون دیگر طلاب متکی بر شور و شعور به حمایت از یکه تاز عرصهْ مبارزه در راه حق، خمینی کبیر (ره)پرداخته بود ، پس از به ثمر رسیدن این نهال نورس ، همواره در تداوم راه أن ابراهیم بت شکن به نقاط مختلف کشور سفر می کرد و در هر سفر، بهاری جاودانه از خود به یادگار می نهاد . بلوچستان ، زاهدان ، کردستان ، مسجد سلیمان ، بندر عباس و کرمان همه و همه لذت حضور این یار صدیق امام و انقلاب را در خود چشیدند و مست بادهْ کلام شیوا و زبان گویایش گشتند. در لردگان استان چهار محال بختیاری ، حوزهْ علمیه ای تأسیس کرد که سالیان سال است ، صدقهای است جاوید برای آن سفر کرده و مأ وای مشتاقان راه سبز اوست. در عرصه پیکار ونبرد , نیز یدی طولا داشت و بارها در میادین مختلف جهاد حضور یافت . شهید رجبی علاقه ای عجیب به خاندان عصمت و طهارت داشت و با شنیدن نام مقدس بانوی پهلو شکسته , بی اختیار بلور اشک می فشاند و بر مصا ئب آن حضرت و فرزندانش اشک می ریخت . عملش گویای راه و مکتبش بود و اخلاص و ایثار ,سرمایهْ دنیا و آخرتش . بارها از خداوند مرگ سرخ را آرزو کرده بود و در رسیدن به آن بی تابی میکرد . و سرانجام پس از سال ها مجاهدت و تهذیب نفس روح پاکش آماده رستن از علایق و پیوستن به کاروان شقایق گشت و پس از چهار بار اعزام به جبهه های غرب وجنوب و سالها تبلیغ در راه سبز تشیع ,در جبههْ "مریوان" به دست شب پره های نفاق و کور دلان منافق در تاریخ 10/8/1364 به فیض عظمای شهادت نائل آمد . تیری خصمانه سرش را شکافت و روح سبکبارش را از خاکدان دنیا به بی نهایت ملکوت پرواز داد.
گر مرد رهی میان خون باید رفت
از پای فتاده سرنگون باید رفت
تو پای به راه درنه و هیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون باید رفت
« الحمدلله الذی هدانا لهذا و ما کنا لنهتدی لولا ان هدانا الله » «والصلوه و السلام علی خیر خلقه محمد صلی الله علیه و اله و علی اهل بیت الطاهرین سیّما بقیه الله فی الارضین حجت بن الحسن العسکری روحی و ارواح العالمین له الفداء » ستایش و سپاس خدایی را که رگ و پوستم به یگانگی او شهادت میدهد. او که خالق عالمیان و جان دهنده موجودات است. او که از هر عیب و نقصی منزه است. او که شریک و مانندی ندارد «و فعال ما یشاء» است . او که (ان من شیء الا یسبِّح بحمده) همه موجودات عالم او را بنهایت تسبیح می کنند. او که اراده اش، قدرتش ، همتش ، عظمتش، رحمتش ، رأفتش ، کرمش و همه صفاتش فوق درک و تصور ماست . حمد خدای را که فقط اوست خالق و رازق و نگهدار من و جز او معبودی نمی شناسم . مولای من است و من بنده حقیر، کوچک او. فاصلة او تا من بینهایت است. او بینهایت عظیم، بزرگ، قدرتمند، غفور و رحیم و من بینهایت کوچک، حقیر و عاجز، بخیل و لئیم » از مژه چشم واز رگ گردن به من نزدیکتر و از اعماق قلبم با خبر و آگاه. سمیع است و بصیر. بندگانش را دوست دارد و ارادة بد نسبت به آنها ندارد.هر کس بدی دارد یا بدی میبیند از خودش هست. خداوند فوق تصورهاست و فوق تصور اینکه به کسی ظلمی روا دارد. او عادل و نفس عدل است. ارادهاش و حکمتش فوق تصور ذهنی ماست. راضیام آنچه او راضی است و امیدوارم تا پایان عمر لحظه ای شکایتش را پیش مخلوقش نبرم. از او تمنا دارم که لحظه ای مرا بخودم و به غیر خودم وا مگذارد. عمری از من گذشت و همین قدر فهمیدم که جز او هیچ چیز نیست و همه چیز فانی است و فقط او باقی است (ما عندکم یَنفذُ و ما عندالله باقٍ ) و همین قدر به مضمون آیه شریفه رسیدم که «و ما هذه الحیوه الدنیا الاّ لهو و لعب و ا ن الدار الاخره لهی الحیوان لو کانوا یعلمون » این زندگانی چند روزه دنیا اگر در پرستش حق و سعادت آخرت صرف نشود، بازیچهای بیش نیست و مردم بدانند زندگانی حقیقی در آخرت است که حیاتش جاوید و نعمتش زوال ناپذیر است. من بنده خوبی برای خالق و مولایم نبودم خود را شرمنده و شرمسار وسر افکنده در پیشگاهش میبینم و تنها از او امید عفو و بخشش دارم . برای رفتن بسویش توشهای ندارم مگر اقرار به روسیاهیام (و قد جعلت الاعتراف بذنبی) واز او گریزانم بخاطر بدیام و به او پناهندهام بخاطر بیکسیام (الهی و ربی من لی غیرک ) امیدوارم که مولایم حسین (ع) من را به نوکری بپذیرد و اگر من لیاقت نوکری ابی عبدالله را ندارم، از شفاعتش محروم نکند که بیچاره ام زیرا در این دنیا فقط این یکی را پذیرفتم که نوکرش باشم. اینکه می توانستم در مسیرهای دیگر قدم گذارم و از همة امکانات تا حدی برخوردار بودم ولی عشق به او و اشعة تابناک ولایت او مرا به سمت خود کشید. ناگهان خود را درعرصة دیگری یافتم ولی افسوس که نتوانستم سپاسگزاری و قدردانی کنم زیرا عمر کوتاه بود و دریا پرخروش و پُرتلاطم، دنیا بیساحل و کشتی اعمال شکسته وبی ناخدا . برای تنّبه خود و همه دوستان نکاتی را تذکر میدهم باشد که بعون خدای تعالی موفق و مؤید به کسب سعادت دنیا و آخرت بگردیم . 1ـ در هر شبانه روز ساعتی را با خدای عالم و رب العالمین ارتباط مستقیم داشته باشیم واز یاد او غفلت نکنیم وشکر نعمت های بی کرانش را بجا آوریم . 2ـ همة افتخار ما در این دنیا اسلام است و به مسلمانی مفتخریم، لذا از اسلام حمایت کامل کنیم و مظهر کامل اسلام را که جمهوری اسلامی است تقویت کنیم و شکر این نعمت عظمی را بجا میآوریم. 3ـ پیرو و مطیع لایزال ولایت ائمه طاهرین و ولایت فقیه باشیم و با دوستان اماممان دوست و با دشمنانش دشمن باشیم و از خداوند طول عمر شریفش را بخواهیم و شکر آن نعمت بزرگ را که ما در زمانی زندگی میکنیم که خداوند بنده صالح و عزیزش را برای ما گذاشته و رهبری ما را بدست مبارکش نهاده است، بجا آوریم . 4ـ قدر آن عزیزانی که همة آمال و آرزوهایشان را فدای اعتلای کلمه حق کردهاند و در میدان مبارزه سر از جان نشناخته را بدانیم و به دیدة احترام به آنها بنگریم و ادامه دهنده را هشان باشیم که راه آنها راه اولیای خداست. اگر چه من اولاد خوبی برای پدر و مادرم نبودم و همیشه شرمنده آنها بوده و هستم ولی امیدوارم که چنانچه آنها را رنجانده ام آنها مرا عفو کنند و مسلم خدایتعالی اجری نیکو به آنها عنایت میفرماید . سعی من بر این بوده که شوهر خوبی برای همسرم باشم ولی اقرار می کنم که چنین نبوده، امید است که مرا ببخشید و صدماتی که در زندگی من کشیده ای عفو و بچه های مرا بخوبی تربیت کنی و بعد از بلوغ از جانب من از آنها بخصوص فاطمه عزیزم عذر خواهی کنی که مرا ببخشند . از همه دوستان طلب عفو می کنم و همه را سفارش به تقوا و پرهیزکاری مینمایم. والسلام علکیم و علی عباد الله الصالحین و رحمه اله و برکاته شیخ حسین رجبی 30/2/64