حسن قربانی نسبی، ششمین فرزند رضا قربانی و معصومه ترابی، در یکم دی ماه سال 1342 در روستای سین برخوار به دنیا آمد.
در سال 1349 تحصیلات ابتدایی را در مدرسه رفیعی آغاز نمود . او در زمینه انجام تکالیف خودکفا بود و به تنهایی در این زمینه می کوشید .
کمتر اوقات فراغت داشت و اگر در خانه بود به کارهای دامداری رسیدگی می کرد. کمی شجاع تر از کودکان دیگر بود. پس از اتمام دوران ابتدایی در سال 1354 به علت کار و کشاورزی ناچار به ترک تحصیل شد و فقط تا پنجم ابتدایی درس خواند، بچه های روستا همه کار می کردند و تا پنجم می خواندند. در سنین نوجوانی بودکه در کارخانه کوره پزی کار می کرد و بعد از مدتی آهنگری را پیشه خود ساخت.
شب ها در روستای سین مشغول گشت زنی می شد تا عوامل فساد را شناسایی کند. او یکی از برپاکنندگان کلاس های قرآن بود . بچه ها را در مسجد جامع شهر جمع می نمود و خود شخصاً قرآن را به آنان تعلیم می داد. او در برگزاری مراسم دعای کمیل در شب های جمعه کوشا بود.
در انجمن اسلامی روستا نیز فعالیت داشت و در فعالیت های فرهنگی و سیاسی شرکت می نمود. او به همراه دوستانش گروه مبارزه با منکرات را تشکیل داده بود. اگر چه تحصیلات او در حد ابتدایی بود، اما با مطالعه کتاب های شهید دستغیب و شهید مطهری در ارتقاء سطح علمی و مذهبی خویش می کوشید. علاقه خاصی به نماز داشت و نماز را با خضوع و خشوع کامل می خواند.
جنگ که شروع شد چون سن کمی د اشت اول او را نمی پذیرفتند به همین خاطر در شناسنامه اش دست برد و دو سال خود را بزرگتر معرفی کرد.
حسن در عملیات طریق القدس و محرم خوش درخشید و چنان شجاعانه جنگید که به عنوان عضو شایسته در اطلاعات- عملیات لشکر امام حسین (ع) پذیرفته گردید.
حضور دلیرانه او در شناسایی منطقه عملیاتی فتح المبین موجب گشت تا به فرماندهی گروه شناسایی برگزیده شود.
او در جبهه آرامش را حس می کرد و انجام تکالیف و عمل به وظیفه برایش مهم بود. وقتی در عملیات بدر در سال 1363 از ناحیه ریه مجروح گشت، حاضر نشد منطقه را رها کند و درد را تحمل کرد . او در عملیات های والفجر مقدماتی و والفجرهای 1و 2و 3و 4 حضور داشت . در عملیات والفجر 4 با آنکه وضع جسمانی اش بر اثر مجروحیت مساعد نبود اما پا به پای رزمندگان جلو می رفت.
در عملیات والفجر 8 به عنوان فرمانده اطلاعات ، خستگی ناپذیر به شناسایی منطقه می پرداخت.
او در جبهه یکی از ارکان لشکر مقدس 14 امام حسین(ع) بود و هیچ وقت شانه از زیربار مسئولیت خا لی نمی کرد . در حین اینکه جانشینی اطلاعات- عملیات لشکر را به عهده داشت، مسئولیت گردان یونس (ع) را- که کار این گردان غواصی بود- نیز به عهده گرفت و اسم این گردان را به دلیل اینکه حضرت در شکم ماهی به امر خدا قرار گرفت، نام گذاری کرد.
به خاطر شجاعت زیادش به او لقب شیر میدان داده بودند.
در عملیات والفجر 8 برای شناسایی و دیدن خاکریز رفته بود که ببیند آماده شده یا نه که گلوله تانکی نزدیکی ایشان خورد و منفجر شد و ایشان به شهادت رسید.
این حادثه در تاریخ 64/11/25 و در منطقه فاو اتفاق افتاده است.
پیکر پاکش بعد از تشییع در امامزاده کمال الدین سینی در شهرستان برخوار و میمه به خاک سپرده شد.
با نام و یاد خدا و برای خدا و به یگانگی خداوند بخشنده و مهربان شهادت می دهم.
خداوندا، چه بنویسم. نوشتنی ها را شهدا نوشتند و گفتنی ها را گفتند . این چندمین وصیتی است که می نویسم و مدتی است که از قافله شهیدانعقب مانده ام. ولی ای خدای بزرگ، از تو می خواهم که خون ناقابل این بنده حقیر را به درگاهت قبول کنی، چند چیز است که رابطه انسان را با دنیا وصل نگه می دارد: یکی شهید و یکی فرزند صالح و خدمت گزار به مردم است.
ای مردم سعی کنید شغل حلال و شغل پیامبران، کشاورزی، را از دست ندهید که شخصیت شما و روزی شما و آن خالص بودن تان در شغل است سعی کنید مسجد، دعا و نماز جماعت را برپا کنید
ای خدای بزرگ با پاره پاره کردن تنم و با ریختن خونم مرا به صف شهدا برسان چون میدانم این دنیا جای ماندن نیست و همه رفتنی هستند. تنها راهی که برای از بین بردن کید دشمن میتوان استفاده کرد، اطلاعت از خدا و رسول و اولوالامر و ولایت فقیه و روحانیت و در رأس همه رهبر کبیر انقلاب پیر جماران. پس سخنان گرانبهای او را گوش کرده و عمل نمائید.
به من نا امید و ناکام نگوئید چون بهترین امید و آرزوی من این است که در راه اسلام در خون خود غوطه ور شوم و این جسم فانی از بین برود. فرزندانمان را طوری تربیت کنید که برای اسلام مفید باشند و خودتان هم در صحنههای انقلاب حاضر باشید.