طلبه شهید: احمد محمد رضایی از جادههای زیبای کاشان که میگذری، نسیم مهربانی از نگاه مردمان آن دیار دلشادت میکند. جادهای به سمت کویر رهنمونت میکند کـه به شهر کوچک «آران و بیدگل» ختم میشود. شهری با مردمانی نجیب و دوست داشتنی که بازماندگان صدها شهید در خون خفتهاند. شهری با گلزار شهدایی که از در و دیوارش شکوه پروانه میبارد و از خاکش بوی شهادت بر مشام میرسد. زندگانی شهیدی دیگر از این دیار پاک را به مرور مینشینیم تا مرهمی بر دل زخمین ما در سالیان پس از جنگ باشد. زندگانی خاکیاش را در سال 1340 شروع کرد و در دامان پدر و مادری خوب و خدادوست رشد نمود. دوران کودکی را تمام و تحصیل را در مدرسة ابتدایی آغاز کرد. پس از پایان تحصیلات راهنمایی، به اتفاق تنی چند از دوستان برای تحصیل علوم دینی و کسب معارف حقّة شیعه، راهی کاشان و حوزة علمیة «آیت الله مدنی» شد. روزهای حضور در مدرسه بنیان فکری و عقیدتی «احمد» را بنا نهاد به طوری که در طول مبارزات مردم بر ضد رژیم سفاک پهلوی همیشه از پیشگامان مبارزه بود و با وجود خطرات فراوان، به پخش عکس حضرت امام -رحمهاللهعلیه- رساله و اعلامیه ایشان میپرداخت. بارها از سوی مأموران رژیم، تهدید شد و تحت تعقیب قرار گرفت، ولی زیرکی و چابکی وی باعث شد تا به اهداف پلیدشان نرسند. احمد عزیز پس از پیروزی شکوهمند انقلاب در بهمن 57 با توجه به نیاز انقلاب به نیروهای فعال و مخلص، تحصیل را رها کرد و به مردان خستگی ناپذیر جهادسازندگی پیوست. ابتدا جهاد اصفهان و پس از چندی جهاد کاشان، خدمت بیدریغ این جهادگر مخلص و ایثارگر را شاهد بودند. پس از چندی شهید محمد رضایی به خدمت سربازی رفت. کوههای سخت کردستان اینک شاهد برگی دیگر از دفتر زندگانی او بودند. عضویت در انجمن اسلامی و کتابخانة پادگان و آگاهسازی سربازان از اوضاع منطقه و گروههای ملحد آنجا، از فعالیّتهای این جوان خستگیناپذیر آرانی بود. وی سرانجام در درگیری شدید با اشرار کردستان، با انفجار نارنجکی به شدت مجروح گشت. ساعاتی بعد زمانی که در حالت اغما و بیحالی به سر میبرد؛ کفتاران ضدانقلاب بالای سرش آمدند و او به گمان این که نیروهای خودی هستند از ایشان طلب آب میکرد؛ اما رگبار گلولة خصم، آخرین جرعههای شراب وصل الهی را بر کامش ریخت و زندگانی خاکی او در غربت، به سرانجام زیبای شهادت ختم شد. نهم مرداد 61، روز پرواز این پرندة سبکبال است که پیکر پاکش، اینک در زیر خروارها خاک «امامزاده هادی - علیهالسلام-» آران خوش آرمیده است. از کـوثـر حـق بـاده نابـش دادنـد هوهو زد از عرش جوابش دادند تا مدح سپیده گفت با سرخی خون تشـریـف بلنــد آفتـابـش دادند «روحش شاد و راهش پررهرو باد»
«طلبة شهید: احمد محمد رضایی بیدگلی» به نام خدا «و لاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون» ( آل عمران/ 168) هرگز مپندارید آنانکه در راه خدا کشته میشوند مردهاند، بلکه زندهاند و نزد خداوند روزی میخورند. اکنون که به یاری خدا در جبهه های حق علیه باطل حضور یافتم تا به یاری حق، حق را پیروز و باطل را نابود و ریشهکن سازیم و در راه حق گام برداریم تا با صدور انقلاب اسلامی و جهانگیر ساختن اسلام اصیل بر داشته باشم. وظیفه شرعی میدانم که به عنوان وصیت، چند کلمه بنویسم که این وصیت نصیحتی بیش نیست. هم قطاران عزیز، جوانان! من کوچکتر از آنم که برای شما ناصحی باشم؛ ولی دوستان من، به عقیده من، زندگیای که انسان با چشم باز ببیند به دینش، ناموسش، مردمش و میهنش تجاوز شده است، ذرهای ارزش ندارد و لذا من وظیفة خود میدانم که تا خون در رگهایم جوشش دارد، از پای ننشینم و امیدوارم که بعد از من راه مرا در پیش گیرید و به رهبری امام بزرگمان پیروزی را برای اسلام و ایران و ایرانی بیمه کنید. امروز مسأله، مسأله اسلام است و من و تو ندارد؛ پس یاران من، اکنون که میبینیم شما جوانان قوی مستحکم و متحد راهم را ادامه میدهید، با شادی و شادکامی با قلبی پر از امید و آرزو به آینده، این جهان فانی را وداع میگویم. وعده دیدار در جهان ابدی. «والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»