طلبه شهید: غلامرضا صالحی استان: اصفهان استان: نجف آباد گلولهای از راه میرسد و در سری که سودای کربلا دارد فرو مینشیند و یکی از اصحاب آخرالزمانی امام عشق در خون خویش فرو می غلتد..... اما در آنسوی حجاب چه میگذرد؟ شاید کسانی تنگی کلام را بهانه گنگی خویش کنند، اما اینجا نه جای آن بهانههاست. یکی از این عاشقان که پای بر نفس خبیثه گذاشت و از فرش به عرش اوج گرفت، شهید والا مقام غلامرضا صالحی بود که در خانوادهای فقیر و تنگدست، اما متدین و دوستدار اهل بیت(ع) دیده به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی و راهنمایی و تا چند سال از دبیرستان را آن هم با فقر و سختی ملامتباری به پایان رساند تا اینکه تصمیم گرفت وارد حوزه علمیه شود. در مدرسه «حاج شیخ ابراهیم ایاضی» نجف آباد مدتی به تحصیل پرداخت، اما به علت هوش و ذوقش به این علوم توجه اساتید را به خود جلب کرد و برای تکمیل و سیر تکاملی بهتر به دیار علم و فقاهت، قم مهاجرت نمود و در مدرسه «حقانی» رحل اقامت گزید، ولی به علت مشکلات مادی به تحصیل در این مدرسه ادامه نداد و مجبور شد روزها را بنایی کند و شبها دروس حوزوی بخواند. پس از مدتی برای آموزشهای چریکی به همراه 9 نفر دیگر وارد لبنان شد و پس از آموختن فنون رزمی و با آغاز جنگ به جبهه رفت و آذرخش خشمش، خارهای خباثت و خیانت و خدعه را سوزانید. چشمهایش را به دشمنان میدوخت و سلاح را در دستان نیرومندش میفشرد و زبانههای سرخ را بر سر و روی سیه صورتان پرکینه میپاشید و فرصت درنگ را بر عمق چشمانشان میخشکانید. او سرباز امام زمان(عج) بود و عصمت گلها را در پاسداریاش، در پایداریاش، در پیمان بستنش و در همه چیزش پاس میداشت. آغوش نیاز را به سوی مهدی زهرا(س) می گشود و «یابن الحسن» گویان، جان را به پیشواز شهادت می فرستاد. آری، او در جنگ فعالیت گستردهای داشت و در جهت سازماندهی و طرح عملیات فعالیت مینمود و چندین بار مجروح گردید. آخرین سمت او قائم مقام لشکر 27 محمد رسول الله بود. سر انجام با همه رشادتهایش در تاریخ 22/4/67 در تنگه ابوقریب در اثر اصابت ترکش گلوله توپ به بقای دوست شتافت، دل را به دلدار داد و سنگر را لبریز از نور کرد. او بر موجودیت خویش احرامی سرخ بست تا طواف کعبه دلدار نصیبش گردد. «روحش شاد و راهش پر رهرو»
بسم الله الرحمن الرحیم «وصیتنامه طلبه شهید: غلامرضا صالحی» «و قاتلوا فی سبیل الله الذین یقاتلونکم و لا تعتدوا ان الله لا یحب المعتدین.» در راه خدا با آنانکه به جنگ و دشمنی شما بر خیزند جهاد کنید ولی ستمکار نباشید که خدا ستمگر را دوست ندارد. امام خمینی: ما اگر بکشیم پیروزیم و اگر کشته شویم باز هم پیروزیم. در حالی این وصیتنامه را می نویسم که حتی یک لحظه آرام نمی گیرم چون عشق شهادت در سر دارم و مرگ با شرف را بر زندگی ننگین ترجیح می دهم و با چشم خود مرگ را در جلوی گامهایم می بینم که چطور استقبال می کند. خواست من از ملت ایران این است که فرمان امام را به جان بخرند و نگذارند که امام این فرزند فاطمه زهرا(س) قلبش به درد بیاید، هر چند که این ملی گرایان خائن آمریکایی قلب امام را به درد آورده اند و روزی در دانشگاه فاجعه به نفع آمریکا می آفرینند و روزی در دادگاه از امیر اسلام دفاع میکنند. شما ای مردم مسلمان دست به دست هم بدهید و وحدت را حفظ کنید که در این صورت پیروزی اسلام بر کفر حتمی است. اما تو ای مادرم خواهش من این است که برای من هیچ گریه نکن چون موجب شادی دشمن می شود و اگر شما به جای گریه شادی کنی آنچنان مشتی بر دهانشان زده ای که دیگر توان و شادی از آنها گرفته می شود و عزادار می شوند. اصلا چرا گریه؟ خدا در قرآن مجید می فرماید: ما به شما اولاد و مال می دهیم تا شما را امتحان کنیم. اگر می خواهی امتحان خوبی پس داده باشی وقتی که می بینی من شهید شدم بگو خدایا این قربانی را از من قبول کن و راضی هستم به آنچه رضای تو در آنست. اما ای پدر و خواهر و برادرم: شما هم محکم و استوار بر سر جای خود بایستید و از اسلام دفاع کنید که اسلام امروز نیاز به ما دارد و ترسی نداشته باشید از اینکه مثلا کشته می شویم. چرا از کشته شدن بترسید؟ خدا شهیدان را از همه بالاتر می داند و از خون شهیدان دفاع کنید که در غیر این صورت خدا بر شما غضب خواهد کرد. و پیامی دیگر اینکه از دوستان و آشنایان خواهش می کنم اگر به شما خسارت و یا توهینی کردم ببخشید و پدر و مادرم، برادران و خواهرانم هر اذیت و آزاری به شما رساندم ببخشید، خدا به شما توفیق بهترین عبادات و خدمتها را عطا کند. کتابهایم را یا بخوانید و یا به جهاد سازندگی نجف آباد بدهید. راستی پدر عزیزم من به شما زیاد خسارت وارد کردم هم از نظر مادی و هم معنوی، ببخش. فرزند شهیدت غلامرضا صالحی