اواخر تابستان سال ۱۳۴۴ پا به عرصه ی هستی نهاد و با دستان گرم مادر که محبت را به او هدیه می داد و کلام گوهربار پدر که چون آیه های عشق بر دل می نشست، بنای زندگی ریخت و رشد کرد.
به هنگام فرا رسیدن زمان علم آموزی پا به عرصه ی دانش نهاد و با پشتکار خود توانست تا چهارم دبیرستان درس بخواند. چند ماهی بیشتر به گرفتن مدرکش باقی نمانده بود که صدای هل من ناصر مقتدایش در گوش جانش پیچید و به جرگه ی آزادی خواهان پیوست تا پرتو ظلمت و شقاوت را از چهره ی سرزمینش پاک کند. پس با شرکت در جلسات ضد رژیم و راهپیمایی ها و تهیه و پخش عکس های امام نقش آفرینی کرد.
او که وجودش آیت ادب و مهربانی بود، در همه حال خود را مقید به انجام وظایف دینی اش می کرد و همیشه در صدد کمک به مردم بود.
به هنگام هجوم یزید زمان در جهت انجام رسالت حسینی خود، راهی دیار حق و حقیقت شد و سرانجام در مرداد ماه سال ۶۲ او که ماه ها مردانه از خاک وطن دفاع کرده بود در اثر اصابت خمپاره ای به سنگرش گل وجودش، نشکفته پرپر شد و به فیض شهادت رسید.
بسم الله الرحمن الرحیم
«ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون»
آنهایی که در راه خدا کشته شدهاند، نگویید مردهاند، بلکه زندهاند در نزد خدای خود روزی میخورند.
اللهم اجعل وفاتی قتلاً فی سبیلک تحت راءیت نبیک مع اولیائک
این وصیتنامه بنده روسیاه و سراپاگناه درگاه خداوندکریم و رحیم است. از کلیه دوستان و برداران و خواهر و مادر و پدرم میخواهم که من را ببخشند و حلال کنند. باشد که خدا نظر لطفی به ما بنماید و قدری از عذاب گناهانم بکاهد .
از پدر و مادرم میخواهم که یک ماه روزه و یک سال نماز برایم بدهند، بخوانند .
از عموم برادران و آشنایان و خویشان و خانوادهام میخواهم که در نمازهایشان دعا به امام امت و رزمندگان عزیز را فراموش نکنند، همیشه و همه جا با مشت محکم به دهان آنهایی که سعی دارند روحانیت را تضعیف بنمایند بزنند.
از ملت عزیز میخواهم که این فرزند حقیر خود را که تازه خود را شناخته و آرزویش این است که به شاهدان بپیوندد را دعا کنند.
چه شکوهمند است مبارزه با دشمنان اسلام به رهبری فرزند رسول خدا ( ص) و ابراهیم زمان امام خمینی.
بار دیگر از خانواده و پدر و مادر و خواهر و برادرانم که میدانم در حق آنها کوچکترین کار خوبی نکرده ام می خواهم که مرا ببخشند و از برادرانم می خواهم که در سنگر مدرسه به تقویت انقلاب بپردازند. چون این انقلاب، فرزندان انقلابی درس خوانده نیاز دارد.
از خواهرم می خواهم که زینب وار راه مرا ادامه دهد . از مادرم می خواهم که برایم گریه نکند بلکه به یاد امام حسین (ع) گریه کند . از پدرم می خواهم که صابر باشد . از خدا می خواهم که این لیاقت را به من بدهد که در موقع مرگم بتوانم مثل حضرت علی(ع) بگویم فزت و رب الکعبه .
والسلام
خدایا خدایا
امیر حسین ضیائی
تا انقلاب مهدی
خمینی را نگهدار