سال ۱۳۴۴ در روستای هونجان صحیفه ی زندگی رضا گشوده گشت و گوهر وجودش در میان خانواده ای زحمت کش بالیده شد.
پس از رسیدن به سن تحصیل با شور و شوقی وافر قدم در راه مدرسه گذاشت و توانست تا سوم دبیرستان ادامه تحصیل دهد. با به پاخیزی مخالفت مردم علیه رژیم شاهنشاهی با دوستان به پخش اعلامیه هایی علیه رژیم شاه پرداخت و به همراه خانواده در تظاهرات و راهپیمایی شرکت کرد.
وجودش سرشار از صفات نیک اخلاقی هم چون صداقت، غیرت، خوش خلقی و حیا بود و جان نستوه و خستگی ناپذیرش هرگز از فعالیت باز نمی ایستاد. پس از پیروزی انقلاب عضو بسیج شد تا از آن طریق تداوم بخش راه انقلاب باشد.
با شروع جنگ تحمیلی جامه ی رزم بر تن کرد و به جولانگاه آلاله های خونین رفت پس از جان فشانی درعملیات های مختلف سرانجام در سال ۱۳۶۱ در عملیات محرم به خدا پیوستن را به مَنصه ی ظهور گذاشت و در حالی که تنها ۱۶ سال داشت به شهادت رسید.
بسم الله الرحمن الرحیم
«ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون»
نپندارید کسانی که در راه خدا کشته میشوند مردهاند، بلکه آنان زندهاند و نزد خدای خود روزی میگیرند.
شهیدان زنده اند الله اکبر
الان که دارم این وصیت نامه را مینویسم، هیچ دل بستگی به این دنیا ندارم و فقط به امید خدا و برای خدا به جبهه آمدهام. بازگشت همه به سوی خداست، چه بهتر که انسان آن جان را در موقعی بدهد که ارزش آن برای اسلام مفیدتر باشد . من به پیروی از امام حسین (ع) پای در چکمه میکنم و به دیدار الله میروم. امیدوارم که در این راه پیروز گردم و بتوانم به وظیفه الهی خود که خداوند عالم برای من منظور داشته عمل نمایم. موقعی انسان میتواند ادعای امام حسین (ع) گونه بودن کند که یا یزید زمان را نابود کند، یا تنش در زیر تانک سابیده گردد، یا بدنش با گلوله سوراخ سوراخ شود و یا با ترکش خمپاره قطعه قطعه شود . سعادت مان در عمل کردن است نه فقط شعار دادن، به همین دلیل به جبهه آمدهام تا عمل کنم نه شعار بدهم.
پدر و مادر، من اکنون در این زمان ندای «هل من ناصر ینصرنی» قاعد و رهبر و مرجعم که همچون امام حسین (ع) در هزار و اندی سال پیش برخاسته شنیدم، بر این اساس من که خود را موظف به پاسداری از این حاکمیت و اطاعت از ولایت فقیه میدانم، به فرمان او به جبهههای نبرد حق علیه باطل یعنی جنگ با کافران شتافتم.
پدرم از وقتی که من دست چپ و راستم را شناختم تو را دیدم که همانند شمع در کوچه و بازار میسوزی و فرزندان خود را روشنایی میبخشی. ولی پدر عزیزم همیشه من میخواستم که من شمع باشم و به شما روشنایی بخشم، اما از آن وقت که نیت جبهه آمدن کردم، دنیا برایم تازه گشت و این مسئولیت را بر دوش خویش احساس کردم و به کربلای خوزستان شتافتم.
پدر و مادر خودم و فامیل و آشنایان و دوستان از نبودن من اندوهگین نشوید، به جبهه ها بشتابید و اسلحه ی بر زمین افتاده مرا برگیرید و به اسلام خدمت کنید.
پدر و مادرم میدانم من در این دنیا نتوانستم به شما کمک کنم گرچه با رفتنم هم شما را در خرج میاندازم.
تا میتوانید مراسم من چه درهفته بلکه در مراسمات دیگر ساده باشد و اسراف نکنید. پدر و مادرم لطفاً یکسال نماز و یک ماه و ده روز برای من روزه بگیرید. من دیگر عرضی ندارم.
خداحافظ شما
اگر میتوانید سه هزار تومان به شماره بانکی امام خمینی برای من بریزید.