طلبه شهید سید باقرهاشمی استان: اصفهان شهرستان: نجف آباد در یکی از روزهای خوب خدا، نسیم آفرینش به عشق در کو چه باغ های روستای« کهریز سنگ» از توابع نجف آباد می پیچید؛ ناگاه به خانه ای رسید که نور ایمان از آن تا به آسمان قدّ میکشید. کوبة خانه را زد و مژدة فرزندی از سلالة عشق را به اهل خانه داد. سال 1341 بود، در آن قحطی عشق، سایة پوشالی شاهی پلید چهره بر سرزمین آلاله ها، رمق از جان مستضعفان ستانده بود. امّا مثل محمد باقری به دنیا آمدند تا در جریان ناب انقلاب خانه عنکبوتی این شاه نگون بخت را ویران کنند. محمد باقر در خانواده ای مذهبی رشد یافت. هفت ساله که شد پای به دبستان نهاد. بعد از گذراندن دوران ابتدایی، قدم به مدرسه راهنمایی نهاد. آن دوران، نقش زیبایی بود بر سر نوشت محمد باقر، چرا که او در بلوغ ایمانش خدا را به نظاره نشست. پس از سپری شدن این مقطع تحصیلی به پیشنهاد پدر و با شوق و علاقه ای که خود به درس های حوزوی داشت در حوزه ی علمیه ذوالفقاریه اصفهان ثبت نام کرد. مدّتی بعد به مدرسه اما صادق علیه السلام و از آن جا به حوزه ی علمیه صدر خواجو رفت. ایّام تحصیل او مصادف بود با اوج قیام های مردمی علیه رژیم شاهنشاهی . محمد باقر نیز چون دیگر مردم با شوری پر از حماسه در تظاهرات و راهپیمایی ها شرکت می کرد. او از هر فرصتی استفاده می کرد تا اندیشه های ناب امام را به گوش مستضعفین و مردم برساند؛ او نه تنهادر اصفهان فعّالیت مبارزاتی داشت بلکه به زادگاه خود می رفت و با توزیع نوارهای سخنرانی حضرت امام و اعلامیه های ایشان دین خود را به نهضت اسلامی ادا می کرد. سر انجام خورشید پیروزی در صبح گاه دوازده بهمن 1357 سر بر آورد. او به تهران رفت و در کمیته استقبال از حضرت امام فعّالانه شرکت کرد. پس از پیروزی انقلاب درس طلبگی را ادامه داد؛ امّا سرخ باد آتشین کینه ازسمت غرب وزیدن گرفت. و مردی بدتر ازنیرنگ به ایران حمله کرد. او با پیام خورشید همیشه تاب جماران عازم جبهه شد. ابتدا به کردستان رفت و پس از سه ماه به اصفهان باز گشت. سید محمد باقر در کنار مجاهدت علمی بارها به جبهه اعزام شد. در یکی از اعزام ها به شرافت مقام جانبازی نائل آمد. سری پر از شیدایی داشت. در نفیرش عشق موج می زد . تاب ماندن در این خراب آباد را نداشت. دستانش به وسعت نیاز تا آسمان قد می کشید و از خدا طلب شهادت می کرد. سر انجام دعای او مقبول حضرت حق افتاد. در عملیات محرّم در ارتفاعات عین خوش شرکت کرد و در آن جا سرود جاویدانگی را با خون پاکش سرود.
بسم الله الرحمن الرحیم
«طلبة شهید: سید باقر هاشمی»
و لنبلونکم بشیء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشر الصابرین. الذین اذا اصابتهم مصیبه مصیبه قالوا انا لله و انا الیه راجعون. و شما را بیازمائیم با سختیها، چون ترس و گرسنگی و آفات در اموال و نفوس و زراعت و بشارت و مژده باد صابران را آنانکه چون به حادثة سخت و به ناگواری دچار شوند صبوری پیش گرفته و گویند ما به فرمان خدا آ‚ده و به سوی او رجوع خواهیم کرد. و لا تحسبن الذین قثلوا فی سبیل الله امواتا بل احیائ عند ربهم یرزقون و گمان مکنید آنانکه در راه خدا کشته شدند و مردهاند، نه بلکه آنان زنده اند و نزد پروردگار خود روزی می خورند. با درود به روان تابناک همة پیامبران به ویژه خاتم پیامبران حضرت محمد (ص) و ائمه اطهار علیهم السلام، علی و یازده فرزندانش و حضرت مهدی (عج الله تعالی فرجه) تا نایب بر حقش روح الله خمینی کبیر. با درود و سلام به ارواح پاک شهیدان، مخصوصاً سالار شهیدان اسلام، حضرت اباعبد الله الحسین(ع) که راه چگونه زیستن را به پیروان حق آموخت و فرمود که ای پیروان راه آزادی، شما زیر بار ظلم نروید و علیه استعمار قیام کنید و ما موقعی که بررسی کنیم، می بینیم که تمام امامان ما با یک نوع استعمار مبارزه می کردند و در این زمان که ما می نگریم می بینیم که یک فرزند از سلالة حسین(ع) قیام کرده است و می خواهد مستضعفان و محرومان جهان را نجات دهد. تمام ابرقدرتها و استعمارگران علیه او به استعماری برمی خیزند و فرد دست نشانده ای به نام صدام یزید کافر، در جلوی راه می گذارند، اما زمانی که یک ملت به رهبری روحانیت بیدار و آگاه بپا خواست دیگر هیچ استعمارگری سد راه او نمی تواند باشد، به قول امام ملتی که شهادت دارد اسارت ندارد و امام عزیزمان (هل من ناصر ینصرنی) سر می دهد و جوانان عزیز این ملت گروه گروه به ندای امامشان لبیک می گویند و به جبهه می روند و فدای اسلام می شوند و طبق وعده خدا در آیه شریفه (ان وعد الله حقا) به درستی که وعده خدا حق است به پیش می روند و به لقاء الله می پیوندند و من هم چنانکه احساس کردم برایم واجب شد که همچون خاری درکنار رزمندگان اسلام باشم تا ان شاء الله اگر توفیق شامل حالم شد، به آرزوی همیشگی خود که همان قرب به حق تعالی و شهادت می باشد برسم. چند وصیت با شما دارم، اولاً تمام جبهه ها احتیاج به جوانان رزمنده دارد و باید جوانان بروند و جبهه ها را تنها نگذارند و امام را یاری کنند و گوش به فرمان او باشند و نگذارند دشمن شاد شود و اسلام را یاری کنند. ثانیاً کتابهایم را در یکی از کتابخانههائی که متعلق به امام زمان است زیر نظر پدرم بگذارند. ثالثاً مقداری از پولهایم را وجوهات بدهید و بقیه را برای بازسازی مسجد صرف کنید و خواهش می کنم که در مراسم من گریه نکنید و پدرم به جای گریه دوست دارم به منبر بروی و به مردم تبریک بگوئی و مادرم مانند ام لیا صبر کن و فرزندانت را باز هم به جبهه بفرست و خواهرانم همچون زینب و کلثوم عمل کنند و برادرانم همچون علی اکبر و قاسم و دیگر یاران حسین، و از همسر و خانواده ام عذر می خواهم که نتوانستم به زندگی خود ادامه دهم و امیدوارم موفق و پیروز در راه شهیدان قدم بردارند. والسلام علیکم و رحمه الله خدا نگدار. سید باقر هاشمی خدایا! خدایا! تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار