یک بار که از جبهه به مرخصى آمد ، یکى از همرزمانش را هم با خود آورده بود . به مادرش
گفت : این دوست من مسیحى است. بعد هم او را پیش امام جمعه شهر برد و با جلساتى که داشت ، مسلمان شد . وقتى پرسیدند ، چه شد به اسلام تمایل پیدا کردى ؟ گفت : روحیات و افعال غلامرضا شوق اسلام را در من بر انگیخت ... !
هفت بار به جبهه اعزام شد و شاید عدد هفت نشان کمال روحى او بود . مسئولیت اصلى اش
تبلیغ دین و معارف و احکام بود . در دوران پر التهاب انقلاب اسلامى که عکس ها و اعلامیه ها و رساله امام خمینى (ره) را براى توزیع از قم به نجف آباد مى آورد ، وقتى از او مى پرسند ، در آن دوران خفقان نترسیدى ؟ پاسخ داد : »کارى که براى خدا باشد ترس ندارد ! « تلاوت قرآنش ملیح و اهل نماز شب بود ، بر خوردى صمیمى داشت . در جلسات سیاسى شمّ خوبى داشت بویژه در شناخت بنى صدر که درباره او هرچه مى گفت همان بود.