شهيدى از تبار پاكان و وارستگان ، حجره نشين مدرسه حضرت آيت الله گلپايگانى كه علم و عمل را با خون پاكش به هم آميخت و مجنون وار در مجنون ترين جزيره دنيا نام و نشان در بى نشانى يافت . نه سال كنعان دل از فقدانش محزون بود و در سرزمين غربت، ميهمان جزاير مجنون و پس از نه سال يك پلاك و چند تكه استخوان از قامت رعناى او بر شانه هاى لرزان مردم گلپايگان تشييع شد.
مهدى سه سال و نيم در محضر استادان حوزه، زانوى معرفت بر زمين نهاد و از شاگردان ممتاز
مدرسه به شمار مى رفت.
در لحظه اعزام، سن كمش به او اجازه حضور در جبهه را نمى داد. ولى به هر صورت رضايت نامه اش را گرفت. ماه رمضان بود كاروان رزمندگان كه به خوانسار رسيد، ظرفيت تكميل بود و چند نفرى از كاروان خارج م ىشدند و مهدى يكى از آنان بود. وقتى به خانه برگشت، به شدت ناراحت بود و فكر مى كرد، كسى توصيه كرده است او برگردد. بغضش تركيد و با گريه گفت: شما كه مى خواستيد مرا به جبهه نفرستيد چرا روزه ام را خراب كرديد.
فرازی از وصیت نامه:
دشمن بداند اگر اين جنگ بيست سال هم طول بكشد ما ايستاده ايم و تا آخرين قطره خون از اسلام دفاع میكنيم.