همیشه مى گفت: شاید من لیاقت شهادت نداشتم. آخرین بار در سنندج با همرزمانش در کمین
ضد انقلاب افتاده بودند. چهار نفر از دوستان و همرزمانش شهید و یک نفرشان هم زخمى شده و او به طور معجزه آسا، جان سالم به در برده بود. اما همه اینها مقدماتى بود براى فیض عظیم شهادت.
طلبه فاضل مدرسه ذوالفقار و امام صادق(ع) که در محضر استادان فرزانه مدارس علمى و دینى زانوى ادب زده، اکنون بال پرواز یافته بود، «طى کتب» را شروع کرد و به «کشف حجب» پرداخت.
مرتضى به دنبال فرصتى مى گشت تا خود را به جبهه برساند. در اواخر اسفند 60 بود که از فرصت
تعطیلات نوروزى استفاده کرد و به جبهه جنوب رفت.
»انا فتحنا لک فتحاً مبیناً «؛ عملیات پیروزمند فتح المبین بود و دنیایى از عظمت و حماسه هایى
که رزمندگان دلاور آفریدند. عین خوش و منطقه شهادت »دال پرى «! و پرواز به سوى بهشت جاودان
پروردگار...
فرازی از وصیت نامه:
از کلیه برادران و خواهران مسلمان و پدر و مادرم این تقاضا را دارم که در مرگ شهیدان ساکت ننشینند و در مقابل ریخته شدن خون شهیدان بی تفاوت نمانند.