شهید مرتضی باقری در سال 1341 در خوراسگان اصفهان در خانوادهای مذهبی به دنیا آمد و در دامن مادری مستضعف و مؤمن بالله پرورش یافت. وی در سن هفت سالگی به دبستان رفت و تا سوم ابتدائی را در مدرسه محل درس خواند اما از آنجائی که فقر اقتصادی خانواده به او اجازة درس خواندن را نمیداد او مجبور شد روزها کار کند و در کنار کار روزانه چند کلاسی را نیز شبانه ادامه داد. شهید باقری در سن چهارده سالگی علاقهمند به ورزش سالم گردید و در کنار فعالیتهای روزانه در رشتة کاراته پیشرفت نمود و انگیزة خود را از فراگیرای این ورزش نابودی منافقین و دشمنان اسلام میدانست.
مرتضی در طول انقلاب لحظهای از جریانات غافل نشد و علاقه شدیدی نسبت به امام و روحانیت پیرو خط امام داشت او میدانست سعادت این ملت در گرو اسلام و امامت است بدین منظور همیشه سخنان امام راگوش میداد و به پیامهای او تا حد امکان جامه عمل میپوشامید . در اواخر سال 57 به کارخانه پروین اصفهان رفت با درآمد کمی که داشت از کمک به پدر و مادرش دریغ نمیورزید.
شهید باقری با اینکه روزها کار میکرد شبها هم در بسیج کارخانه شرکت میکرد و حداکثر استفاده را از کلاسهای عقیدتی و نظامی بسیج میبرد.
بالاخره در سن 18 سالگی به خدمت سربازی رفت تا بتواند تعهدی را که نسبت به خون شهیدان و انقلاب داشت ادا کند، بعد از اینکه مقدمات سربازی را در کرمان گذراند و به شیراز منتقل گردید اما روح سرشار از ایمان او در پادگان آرام نمیگرفت و به درخواست خود به جبهه های حق علیه باطل رفت و در عملیاتهای فتح المبین، بیت المقدس، رمضان، مسلم ابن عقیل، محرم، و عملیات دیگر شرکت نمود.
شهید شاهد مرتضی باقری شب هنگام بر خصم کافر شتافتند و در عملیات پیروزمندانه و ظفرمند والفجر به دیدار حسین (علیه السلام) شتافت و سرانجام این سرباز جندالله و یا حزب الله و مطیع روح الله به لقاء الله پیوست.
به امید اینکه بتوانیم راه خونبارشان را ادامه دهیم و دنباله رو هدفشان باشیم.
« یادش گرامی و راهش پررهرو باد»
خاطرهای از مادر شهید باقری
پسرم نامزدی داشت. دفعهی آخر که برای مرخصی به خانه آمد عید نوروز بود. آن روزها رسم بر این بود که در ایام نوروز خانوادهی عروس برای تازه داماد، عیدی که شامل آجیل و شیرینی بود میبردند. پس از اتمام مراسم و رفتن میهمانها پسرم رو به من کرد و گفت : مادر این کارهای تشریفاتی چیست؟ مگر آنها نمیدانند که برادران ما در جبهه مبارزه میکنند و خونشان را در راه خدا و انقلاب اسلامی هدیه کرده و کشته میشوند؟ حال من باید آجیل بخورم و با هم شادی کنیم چون من داماد هستم. من اینها را نمیخورم مگر اینکه با دوستانم در جبهه بخورم.
پیام
از سخن این شهید بزرگوار در مییابیم که در همهی مواقع، چه غم و چه شادی شهدا و دفاعشان از میهن ،گذشت و فداکاریشان را فراموش نکنیم. همواره به یادشان بوده و خواهیم بود و در موقع غم و شادی شریک دیگران باشیم. مرتضی آجیلها را نخورده و شادی نکرده زیرا میدانست برادرانش در راه خدا در حال کشته شدن هستند.