صفحه اصلی
loading...
 
 
 

شهیدی که در سجده به رگبار ضدانقلاب بسته شد

سه‌شنبه 15 بهمن 1392
حاج ابراهیم الله‌مرادی سال 1315 در روستای شالی‌شل از توابع دیواندره دیده به جهان گشود و از همان دوران کودکی فراگیر قرآن و فرائض دینی را آغاز و در سن 12 سالگی به صورت…

هنرمندی که تاریخ ولادت و شهادتش در یک روز است

شنبه 21 دی 1392
دو ماهی بود که وارد گردان تخریب لشگر ده سیدالشهداء (ع) شده بود. قبلش با گردان‌های رزمی عملیات‌های زیادی رفته بود. بچه شهرری بود و معلم هنر. انسان خوش رو، کم حرف و فوق…

راز حضور آن کبوتر ...

سه‌شنبه 16 مهر 1392
نیمه های تابستان بود ، سال 73 ... آفتاب ، سنگین و داغ به زمین می ریخت . بچه ها در گرمایی طاقت سوز ، عاشقانه به دنبال بقایای پیکر شهدا بودند . نزدیکی های غروب بود که بچه ها…

راز آن پیشانی بند

سه‌شنبه 16 مهر 1392
شب عملیات بین بچه ها پیچیده بود که هرکس پیشانی بند « یاحسین مظلوم (ع) » را ببندد ، رفتنی است . به خاطر همین ، هرکس سعی می کرد به هر ترتیب که شده ، این پیشانی بند را به دست…

خواهم آمد

سه‌شنبه 16 مهر 1392
مادرش می گفت :« ده سالی بود که نه از شهادتش خبری داشتیم و نه از اسارتش. » تا این که یک شب او را در خواب دیدم ، بسیار مهربان و خندان بود . رو کرد به من و گفت : « مادر !…

پیشانی

سه‌شنبه 16 مهر 1392
شب عملیات کربلای 5 ، توی سنگر نشسته بودیم . از هر دری صحبت بود . در عملیات قبلی _ کربلای 4 _ همه نگران این بودند که « میرحسینی » آسیب ببیند . چون عملیاتی نبود که او مجروح…

حکایت اذان شهید

سه‌شنبه 16 مهر 1392
سال 74 بود که باز دلمان هوای خوزستان کرد و در خدمت بچه های « تفحّص » راهی طلائیه شدیم . علیرغم آب گرفتگی منطقه ، بچه ها با دل هایی مالامال از امید ، به دنبال پیکرهای مطهر…

بوی عطر قبر شهید

سه‌شنبه 16 مهر 1392
سید احمد پلارک فرزند سید عباس متولد 1344 تهران و اصالتا تبریزی است . در سا ل66 در عملیات کربلای 8 درشلمچه به شهادت رسید . در 6 سالگی پدر را از  دست داد و چون تک پسر خانواده…

آیا به عباس الهام می شد ؟

سه‌شنبه 16 مهر 1392
سرهنگ خلبان حق شناس ، نماینده ی نیروی هوایی در قرارگاه هویزه بود . من به همراه سرهنگ بابایی که در آن زمان پست معاونت عملیات را به عهده داشتند ، برای تحویل پست سرهنگ حق…

انشاالله عروسی دختر عمو

سه‌شنبه 16 مهر 1392
زمان جنگ برادری از مازندران می خواست اعزام شود . مادرش  هی می گفت : ننه کی برمی گردی ؟ یک نگاهی  کرد ، سر سفره گفت : انشاالله عروسی دختر عمو برمی گردم . دختر عموش اون موقع…