یادش به خیر! تحصن منزل آیت الله خادمى در اصفهان بود و شور و حال عجیبى که محمود داشت. شور انقلابى و شور دینى. تیراندازى مزدوران شاه و تلاش و مجاهدت محمود و یارانش در حمل مجروحان و شهدا و توزیع کتاب و اعلامیه هاى امام(ره).
دوم راهنمایى بود که مادرش را از دست داد و سوم راهنمایى پدرش را! اما سختى زندگى و مرارت هاى خانواده او را فولاد آبدیده کرده بود.
چهار سال مسئول بسیج مسجدالبلال کوى امام(ره) و بانى برنامه ریزى درسى براى بچه هاى
مسجد بود. بعد هم جبهه و مبارزه همراه با درس هاى سنگین حوزوى و به عبارتى پرستو شدن در کنار ارسطو شدن!... و پایان صفحه زندگى اش در عملیات بیت المقدس در خونی نشهر.
فرازی از وصیت نامه:
خدایا! تو خود میدانى اکنون که این چند سطر را مینویسم، هنوز از قید و بندهاى دنیا رها نگشته ام...