«... در آخرین اعزامش به او گفتم : «داداش ! تو طلبه اى ، درست را ادامه بده و فعلاً جبهه را رها
کن» . لبخندى زد و در جوابم گفت : این آخرین بارى است که مى روم ! من آن روز منظور على اکبر را نفهمیدم تا چند روز بعد که معناى آخرین سفر را از گریه مادرم فهمیدم .»
آرى ! طلبه مهذب و پارسایى که فقط بیست سال شمع حیاتش روشن بود . چنان درخشید که ملایک به استقبالش آمدند و نصیب و بهره خویش را به خوبى از خداوند دریافت نمود . نسبت به فرایض دینى بویژه پاسداشت امر به معروف و نهى از منکر بسیار جدّى بود . او در غروبى غمناک در عملیات کربلاى چهار در هجوم تیر و ترکش و سرب داغ در شلمچه غزل شهادت را اینگونه سرود :
جان مى دهم به شوق وصال تو یا حسین
تا بر سرم قدم ننهى جان نمى دهم
بیابان هاى گرم جنوب نه سال تمام پذیراى بدن مطهرش شد ، تا سال 75 که استخوان ها و
پلاکش بر دوش مردم خون گرم گلپایگان تشییع شد .
فرازی از وصیت نامه:
از تفرقه دورى کنید که خداوند میفرماید: « وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللهِ جَمِیعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ »