در خانواده ای مذهبی و ساده به دنیا آمد. از همان دوران کودکی کمک پدر و مادر بود و در نگهداری خواهر و برادرهایش به مادر کمک می کرد و آنها را خیلی دوست داشت. دوران دبستان و راهنمایی را که تمام کرد ، چون معتقد بود که انسان باید از حاصل دست رنج خودش استفاده کند که حلال تر باشد به سر کار رفت و تحصیل را ادامه نداد. شغلش جوشکاری بود و در همان اوایل کارش دستهایش پر از پینه شده بود ولی او این شغل را دوست داشت و می گفت حلال تر است از نظر اخلاق نمونه بود. با پدر و مادر و خواهر و برادرهایش خیلی خیلی مهربان بود. به آنها احترام زیادی می گذاشت. در کارهای خانه به مادر کمک می کرد. همین طور در نگهداری خواهر و برادرهایش. شبها که از سر کار بر می گشت بچه ها را دور خود جمع می کرد و با آنها حرف می زد و طوری مشغولشان می کرد که سر و صدا نکنند. زمانیکه در اصفهان حکومت نظامی شده بود و مردم هم در اطراف منزل آیت الله خادمی تحصن کرده بودند او هم تحمل نکرد و به جمع تحصن کنندگان و تکبیرگویان پیوست. قبل از شهادتش از حمام آمده بود و رفته بود که موهایش را اصلاح کند که برادرش آمده و به او خبر داده که به منزل حاج آقا خادم حمله کردند و بهارستان شلوغ است وقتی حسن می رود و اوضاع را می بیند او هم به جمع شعار دهندگان پیوسته و به طرف مأموران سنگ پرتاب می کنند تا اینکه تیر دشمن قلب او را نشانه گرفته و او را به شهادت می رسانند. او را به بیمارستان منتقل می کنند ولی او در همان لحظه اول جام شهادت را سرکشیده بود. وقتی به خانواده اش اطلاع می دهند آنها جنازه را تحویل گرفته و در سکوت و بی سر و صدا و بدون مراسم او را به خاک سپردند و حتی اجازه مراسم هفته و فاتحه را هم ندادند و حسن در عین آرامش و سادگی به لقاء الله پیوست.