شهید حسین امینی در سال 1323 هجری شمسی در خوراسگان اصفهان در خانوادهای مذهبی و کشاورز پا به عرصة وجود نهاد و در دامان مادری که گویا از همان اوان فرزندداری شهیدپرور بود پرورش یافت. گر چه در خانوادة مستضعفی بود او نیز پرورش یافت و دوران کودکی خود را گذراند.
در سن هفت سالگی که بایستی به دبستان برود بعلت فقر مادی خانواده مجبور به کارکردن شد و بجای اینکه به مدرسه برود و بروی نیمکت نشسته و قلم به دست بگیرد روانه دشت و صحرا شد و چوب بدست گرفت و همچون پیشوایان دین و پیامبران الهی به چوپانی پرداخت با وجودیکه سنش از هفت سالگی تجاوز نمیکرد در کنار پدرش به کارهای کشاورزی و چوپانی مشغول شد.
شهید امینی به دسن 13 سالگی نویسنده بود که با جایگزین کردن برادر کوچکتر خود در رأس کارهای روزمره برای ادارة زندگی در کارخانه آذر اصفهان بهکار مشغول شد و با دستمزد کم، ( روزی 35 ریال ) بهکار ادامه داد.
حسین در این زمان خوب احساس میکرد که ماندن در جهل و بیسوادی چه زیانهائی بهمراه دارد.
بهمین دلیل حسین مواقع استراحت خود را به درس خواندن اختصاص داد و تا سال 1341 بهمین ترتیب طی شد. در سن 18 سالگی او را به سربازی بردند، دو سال سربازی را گذراند و بقول خودش که میگفت: من با این انگیزه به اصفهان برگشتم که به اندازة مخارج خود کار کنم و بقیه وقت خود را صرف درس و پرورش فکر خود کنم ولی بعد از مراجعت به خانواده خویش فقر خانوادگی آنچنان مرا در فشار قرار داد که دیگر فرصت درس خواندن نداشتم . حتی فکر آن را از سرم بیرون کردم و برای امرار معاش خانواده خود مجبور شدم که بیش از پیش کار کنم تا بلکه بتوانم فقری را که ابوذر فرموده : هرگاه فقر از یک در وارد شود، ایمان از در دیگر خارج میشود، برطرف کنم.
آری شهید امینی برای حفظ دین و آبروی خویش از اوایل جوانی بطور شبانهروزی در کارگاهی شروع به کار کرد و همچنین شغلهای مختلفی را دنبال نمود، از سال 1353 به شغل بنائی مشغول شد و تا پایان عمر بابرکت خویش آن را ادامه داد.
حسین چنانچه ذکر شد از کودکی موفق به درس خواندن نشد، ولی وقتی احساس کرد که دارد سرمایة بزرگی را از دست میدهد گرچه شرایط مساعد نبود ولی به درس خواندن مشغول شد، وی با اینکه به آن صورت مدرکی کسب نکرده بود ولی توانست بهترین استفاده را از آن دانستنیهای خود بکند او توانست ادبیات و بینش سیاسی افکار خود را تا حد قابل توجهی پرورش دهد، چنانچه از خود اشعار با ارزش فراوانی بجای گذاشته که از آنها برای آگاهی مردم در حیات خویش استفاده میکرد و تا حد زیادی در این رابطه موفق بود، حسین یک مبلغ و نمونه یک انسان متعهد بود که گاهی بعنوان مداح و برخی مواقع هم به عنوان سخنور و خلاصه در شرایط مختلفی سخن خود را که همان کلام حق بود به گونههای مختلف بیان میکرد.
که هر کدام به نوبه خود تأثیر خوب و ارزندهای داشت . حسین همیشه در هر مجلس و مکانی که میرفت، از اسلام تنها منجی و راهبر انسان بسوی سعادت سخن میگفت، با کسانیکه به هر نحوی از اسلام حتی از نام اسلام سوء استفاده میکردند بشدت مبارزه میکرد و اوقات زیادی پیش میآمد که با شخصی چه بسا مدتها بحث و گفتگو میکرد تا به نتیجهای برسد.
حسین در طول انقلاب حتی لحظهای از جریانهای سیاسی مذهبی کشور غافل نشد، وی عشق و علاقه وافر به رهبر انقلاب حضرت امام خمینی داشت. او همیشه پشت سر ولایت فقیه بود و در تمام امور امام را الگوی خود قرار میداد و همچنین با این عقیده بود که تنها ولایت فقیه است که میتواند اسلام و امت اسلامی را در برابر خائنین جهان پیروز کند و حکومت مطلق الله را بر سراسر جهان استقرار بخشد.
حسین عزیز از اوایل جنگ در کردستان همیشه خود را از نزدیک در جریان امور سیاسی و نظامی آن قرار میداد او تا مدتیکه از جنگ ایران و عراق گذشته بود بطور عمیق به آن اندیشه میکرد و از آن تحلیلهای بسیار جالبی داشت.
سی مهر ماه 59 فرا رسید، حسین عزیز عزم آهنین خود را جزم نمود و شعار خود را به شعور و حرف خود را به عمل تبدیل و راه نهائی خود را انتخاب کرد، خود را آمادة رفتن به جبهه حق علیه باطل نمود و بسوی اهواز آن شهر مقاوم حرکت کرد، هنگام ورود به اهواز پس از دیدن یک دوره نظامی وارد گروه چریکی و جنگهای نامنظم سردار شهید چمران شد و خدمت خود را به اسلام و قرآن برای جمهوری اسلامی ایران زیر لوای پرچم توحید و به راهبری ولایت فقیه شروع کرد،تا بلکه بتواند تعهد خود را نسبت به دین و مکتب خود ادا نماید.
خدمت خود را با چند عملیات چریکی متوالی ادامه داد اما عاقبت، ماه محرم، ماه خون،ماه حسین،ماه جهاد،ماه قیام و ماه پیروزی خون بر شمشیر فرا رسید روزهای خونین محرم یکی پس از دیگری سپری میشد. روز هشتم محرم شب تاسوعا فرا رسید و آن روز نیز روز خون بود.
صبح هنگام قبل از طلوع آفتاب روز دوشنبه 8 محرم الحرام 1401 بعد از ادای نماز جماعت که قسمتی از سیاهی شب باقی مانده بود برای آزاد کردن سوسنگرد از دست متجاوزان کافرصدامی از پایگاه خود در سوسنگرد باتفاق تنی چند از همسنگران خود حرکت کردند و طی عملیات متهورانهای ضربه مهلکی بر پیکر ارتش کافر صدام وارد کردند در حین عملیات ناگهان صدای خمپارهای در فضا طنین افکند و فضا را شکافت و در سینة برادرمان شهید حسین امینی فرود آمد و در یک لحظه در میان آتش و خون صدای الله اکبر و انفجار خمپاره به گوش حاضران رسید و در همان هنگام ناظران شاهد در خون غلطیدن برادرمان حسین امینی و رفتنش بسوی خدا بودند، آری حسین شهید در شب تاسوعای امام حسین (علیهالسلام) با خون سرخ خویش دشت پهن کربلای سوسنگرد را رنگین کرد و او سه فرزند به نزد ما به امانت گذاشته.
حسین آفتابی بود تابنده، موجی بود خروشنده و فریادی بود کوبنده که در نیمروز زندگیش صبح هنگام روز دوشنبه 8 محرم 1401 مطابق با 26 آبان ماه 1359 در کربلای خونین سونگرد پس از ... غروب کرد و به لقاء الله پیوست.
یادش جاوید و راهش مستدام باد.
وَ مِنَ الْمُؤمِنینَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُ اللّهَ عَلیهِ وَ مِنْهُم مَن قَضی نَحْبَهُ
وَ مِنهُم مَن یَنْتَظِر وَ ما بَدَّلوُا تَبْدیلاً
... همسرم امیدوارم با آن خوئی که از اول زندگی شکرگزار بودی حال هم صبور و بردبار و شکرگزار باشی. زیرا خداوند صبرکنندگان را دوست دارد. امیدوارم زینب وار صبر کنی تا انشاءالله به یاری خدا در این جنگ بین کفر و اسلام به پیروزی نهائی برسیم و با کمال شهامت و شجاعت در جهان اسلام زیست کنیم.
و یا با شهادت، با خون سرخ، درخت سبز قران را آبیاری کنیم تا اسلام زنده و جاوید بماند و از این راه به پیروزی برسیم. خلاصه در هر دو صورت از تو میخواهم که صبر پیشه کنی و دعا کنی به تمام کسانی که در راه اسلام و قرآن میرزمند، خدا به همه توفیق بندگی عنایت کند. انشاءالله.
و چند جمله راجع به فرزندانم، کمال وجمال، از تو میخواهم که از آنها خوب مواظبت کنی و طوری با آنها رفتار کنی که احساس کمبودی نکنند.
و با تو کمال عزیزم از تو میخواهم که خوب درس بخوانی و با جمال باشی و نمازت را هرروز به وقت بخوانی و سر نماز برای پیروزی اسلام دعا کنی.
و با تو جمال عزیزم بچه خوبی باش مثل همیشه خوب باش ودرست را بخوان... و جمال جان تو هم نمازت را بخوان و دعا کن به امام امت و رهبر عزیزم و بعد به تمام سربازان راه اسلام.
... و بعد از قول من به مادرم سلام برسان و بگو مادرجان من از اینکه به شما نگفتم معذرت میخواهم، چرا که اگر آن روز به شما میگفتم، اولاً شاید آن مهر مادری مانع میشد از آمدن من، در ثانی من اینطور یقین و اطمینان نداشتم که بتوانم اینجا خدمت بکنم، ولی روزیکه به اهواز رسیدم به ستاد رفتم، دیدم هرکس که باشد مثل زمان امام حسین (علیهالسلام) است، یک نفرهم برای اسلام در مقابل کفر سدی است محکم.
این بود که من بنا به وظیفة شرعی که داشتم اینجا ایستادم. خلاصه مرا ببخشید و برای تمام سربازان اسلام دعای خیر کن.
مادر مبادا یک وقت ناراحت یا نگران باشی چرا که ما جز اسلام و قرآن چیزی دیگر نداریم و باید از آن دفاع کنیم و تو که یک مادر هستی باید شکر کنی که خدا به تو فرزند داده است که در راه خدا و قرآن خدمت کند. این افتخاری است برای تو و مادرانی مثل تو از تو، هم مادر میخواهم که زینب گونه، با شهامت صبر کنی و با کمال رشادت مثل روزیکه زینب دست دو پسر خود را گرفت و به حسین (علیهالسلام)و اسلام در راه خدا داد و با شهامت صبر کرد تو با شجاعت و رشادت صبر کنی.
و به جان امام و جهت پیروزی سربازان اسلام دعا کن و اگر در زندگی خدای نخواسته از من به شما اذیت شد مرا ببخشید.
والسلام