برادر شهید انقلاب عبدالحسین امینی در فروردین ماه سال 1344 در یک خانواده کشاورز و مستضعف و مذهبی چشم به جهان گشود و از همان اوان کودکی همراه پدرش برای کار در مزرعه به صحرا میرفت او همچون دیگر بچههای محروم و مستضعف جامعه روزها به صحرا میرفت تا کار کند و شبها برای تحصیل علم و دانش به دبستان میرفت و سرانجام در سن 13 سالگی دست از کشاورزی کشید و بهکار بنائی مشغول شد. تا اینکه مجبور شدضعف مادی که در خانواده وجود داشت مدرسه را ترک کند تا با کار و تلاش بیشتر سعی در رفع این کمبود کند. همزمان با شروع انقلاب هنگامیکه اولین جرقة انقلاب زده شد برادر شهید عبدالحسین امینی در خود کمبود آگاهی سیاسی، اجتماعی احساس کرد و تصمیم گرفت که با شرکت در تظاهرات میلیونی ملت رشد فکری و سیاسی خود را بالا ببرد تا هر چه بهتر و بیشتر زمان موقعیت خود را درک کند و در اثر همین جرقه فکری که در مغز او زده شده بود مبارزه بر علیه ظلم و ستم و سردسته ظالمان در ایران یعنی شاه را آغاز کرد.
او همراه با دیگران اقشار ملت هر روز به تظاهرات می رفت تا اینکه سرانجام انقلاب اسلامی ایران با ریخته شدن خون دهها هزار شهید و معلول شدن هزاران نفر به پایان رسید.
بعد از پیروزی انقلاب به فرمان امام که باید ارتش 20 میلیونی تشکیل شود تصمیم گرفت که در بسیج ثبت نام نماید و برای عملی کردن تصمیم خود به مسجد انقلاب رفت و ثبت نام کرد و شروع به فرا گرفتن آموزشهای سیاسی، ایدولوژی، نظامی کرد و هر روز سطح فکر او بالا میرفت و آموزشهای تاکتیکی نظامی بیشتر فرا میگرفت.
بعد از پیروزی انقلاب توطئههای آمریکا بر علیه انقلاب یکی بعد از دیگری شروع شد و هر روز این توطئههای امریکائی با رهبریهای خردمندانه و آگاهانه امام عزیزمان خمینی کبیر و با پشتیبانی ملت ایران خنثی میشد تا اینکه آخرین توطئه آمریکا درلباس جنگ و بر تن مزدوران صدامی و به فرماندهی دست نشانده آمریکا در عراق یعنی صدام بر علیه انقلاب شکل گرفت و صدام آمریکائی با پشتیبانی تمامی ابرقدرتها و اسرائیل توسط مزدوران بعثی و آمریکا به کشور ما حمله کرد.
با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و هجوم رزمندگان سلحشور و قهرمان به سوی جبهههای جنگ برادر شهید عبدالحسین امینی تصمیم گرفت که او. نیز به یاری دین خداوند و دفاع از کشور اسلامیمان به جبهه جنگ برود، لذا در تاریخ 18 خرداد ماه 1360 از طرف بسیج منطقه 9 به پادگان رفت تا آموزشهای نظامی را در سطح گسترده فرا گیرد و پس از 25 روز دورههای لازم برای جنگیدن بر علیه کافران بعثی فرا گرفت و در تاریخ 6 تیر ماه 1360 به همراه دیگر برادرانش و همرزم عزیزش، شهید مهدی امینی که از اوان کودکی هر کجا میرفتند با هم بودند و هر کاری میخواستند انجام دهند با هم میکردند و با بدرقه پرشور مردم روانه جبهه جنگ در دارخوئین شدند و سرانجام پس از سه ماه جنگ بر علیه کفار بعثی در حملهای که برای شکست آبادان با رمز یاثامن الائمه آغاز شد شرکت کرد و سرانجام در طلوع فجر پیروزی همراه همسنگر و یاردیرینش، شهید مهدی امینی در دارخوئین به شهادت رسیدند و جسد این دو شهید عزیز بعد از شهادتشان در آتش خصم دشمن سوخت.
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خداوند بخشنده مهربان و با درود بر پیغمبر اسلام و باد درودفراوان به رهبر کبیر انقلاب اما خمینی و با سلام بر همه شهیدان راه حق ، از شهیدان احد تا شهیدان امروز کربلای ایران و با درود بر همه رزمندگان در خط اسلام. من عبدالحسین امینی وصیت نامه خود را آغاز میکنم.
اول از همه مردم میخواهم که راه حق را بشناسند و آن را ادامه دهند و فقط به سخنان رهبر عالیقدرمان گوش فرا دهند و ببینند چه گفته و چه میگوید.
شکر خدا را میکنم که قدری مهلتم داد تا اسلام واقعی را بشناسم، تا در خاموشی و جهل از دنیا نروم، انقلاب اسلامی باعث شد که من از لاک خود بیرون آیم و به زندگی به دید دیگری بنگرم، آری امام کاری بس عظیم کرد، وی باعث شد دنیا از خواب بیدار شود و انسانیت را دوباره بیاد آورند، پدرم درود بر شما که چون ابراهیم فرزند خویش را به فرمان خدا به قربانگاه فرستادی و بدان و آگاه باش که اسماعیلت هرگز از فرمان باری تعالی سرباز نمیزند و مرگ را در راه خدا جز سعادت نمیداندو زندگی را جز جهاد در راه عقیده درست نمیداند و شهادت را جز بهترین نعمتهای خداوند نمیداند و اما مادرم سلام بر شما که بالاخره بر احساس مادرانهات پیروز شدی و فرزندت را روانه میدان نبرد علیه کفار کردی و گفتی که تو را در راه خدا هدیه انقلاب اسلامی میکنم و من به تو افتخار میکنم که مادری از سلاله فاطمه زهرا هستی و اما خواهرانم شما نیز زینب زمان باشید و از آنچه که هوس کرده بودید بپرهیزید و در راه خدا مبارزه کنید.
و اما با تو برادرم، راه خدا بهترین راههاست، پوینده و کوشنده در این راه باش و از حال تا آخر عمرت هر کس که گفت من از برادرت چیزی یا پول یا هر چیز دیگر طلبکارم به او بپرداز، برادر عزیزم، پدر و مادر ما خوب بودند و هستند، اگر یک لحظه از فرمان آنها سرپیچی بکنی خداوند تو را نمیبخشد و پدرو مادر هم تو را نمیبخشند و من هم از تو میخواهم که خیلی خیلی به آنها مهربانی کنی.
و اما تو ای خدای بزرگ؛
خدایا میدانم آنچه که تو میخواهی میکنی، من را برآن راهی بگذار که مصلحت توست. خدایا تو جانم دادی و جانم را خواهی گرفت من را راهی گذار که هیچ گاه در لحظه جان دادن غفلت نورزم.
خدایا به من نعمتها دادی که من نه قدرش را دانستم و لیاقتش را داشتم، پس مرا زبانی ده که سپاسگزار تو باشم. خدایا به من دانشی ده که تو را بشناسم و زبانی ده که ترا بهتر وصف کنم و هوشی ده که ترا بهتر درک کنم.
خدایا تو خدائی، یعنی آفرینندهای و من هیچ، ولی خدا بنا به حکم تو بشر میخواهد بجائی رسد که فقط خدا هست، خدایا لیاقت رسیدن به آن مقام را به من ده.
خدایا بحدی گناه کردم و از فرمان تو سرپیچی کردم که شرمندهام مرا از بخشیده شدگان درگاهت قرار بده.
خدایا هرگز مرا بخودم وامگذار که بیتو هیچ هستم.
خدایا پدر و مادرم را ببخش و بیامرز که آنها نیز بیتو روسیاهند.
خدایا هر چه بخواهم کم است و هر چه بگویم ناکافی و هر چه بشوم ناقص و هر چه بخواهم و تو بدهی لازم و هر چه درک کنم ناکامل و هر چه حس کنم نامحسوس و هر چه ببینم نامعلوم پس خدایا چیزی به من عطا کن که با داشتن آن تو را بهتر درک کنم.
پدر، مادر خداحافظ، خدایار و نگهدار شما، من هم رفتم خداحافظ.
والسلام
فرزند شما عبدالحسین امینی 4/7/1360