رضا قانع ، فرزند ابراهیم و فرهنگ دهقان، در یازدهم آبان ماه سال 1340 در شهرضای اصفهان به دنیا آمد. وی اولین فرزند خانواده و تنها پسر خانواده بود.
پدر رضا کشاورز بود. او از همان کودکی به پدرش کمک می کرد. رضا قانع دوران ابتدایی خود را در مدرسه دهخدا در شهرضا در سال 1346 شروع کرد.دوران راهنمایی خود را در مدرسه الهی قمشه ای شهرستان شهرضا در سال 1351 آغاز کرد. دوره دبیرستان را در دبیرستان شهید رهنمایی (نظام وفا) در شهرضا در سال 1354 شروع کرد.
بعد از پیروزی انقلاب به عضویت سپاه درآمد . علاقه ای که به سپاه داشت او را طوری ساخته بود که هفته به هفته خانه نمی آمد.
خلوص نیت، برای خدا کار کردن، صبور بودن و ساده زیستن، فعال بودن و پشتکار داشتن همه از خصوصیات اخلاقی ایشان بود . علاقه زیادی به امام داشت و طول عمر امام را آرزو می کرد.
رضا سال سوم دبیرستان بود که انقلاب شد. وی ابتدا در کمیته دفاع شهری عضو شد و وقتی سپاه تشکیل شد وارد سپاه شد و به عنوان فرد رزمی در سپاه و در جبهه مشغول شد.
رضا قانع در جبهه فرمانده گردان امام حسین (ع) از لشگر امام حسین(ع) بود.
رضا قانع از آنجایی که روح ایمان در وی دمیده بود و علاقه ای که به سپاه و تنها رضای خدا را مد نظر داشت، در 20 سالگی در مسابقات تیراندازی در ایران رتبه چهارم و در سطح استان اصفهان رتبه اول را به دست آورد. به خاطر این افتخار به ایشان یک سکه طلا، یک دست لباس و کلاه از دست امام خمینی داده بودند.
در جبهه اکثراً رضا قانع را یک نیروی خیلی خوب و فعال و معتقد به ولایت فقیه می دانستند. ایشان رابطه ای صددرصد برادرانه داشت و تنها خواسته اش پیروزی اسلام بود. در کارهای جمعی بسیار خوب عمل می کرد و همیشه به فکر تمام نیروها بود و سعی می کرد که روی هیچ یک از افراد فشار وارد نشود خلوص نیت و تزکیه نفس او باعث می شد ارتباط او روز به روز با اسلام بیشتر شود.
روز قبل از شهادت و روز قبل از عملیات فتح المبین رضا قانع به همراه شهیدان بزرگوار اصغر یاوری، سید ابراهیم میر کاظمی به پیشنهاد شهید یاوری جهت غسل شهادت به سوی حمام دال پری حرکت کردند و چون حمام بسته بود. با همان نیت غسل شهادت به سوی رودخانه رفتند و در آب سرد غسل شهادت کردند. در ساحل رود دو رکعت نماز به جا آوردند و پس از آن با شیشه ای عطر خود را معطر و خوشبو کردند.
رضا قانع در چهارم فروردین ماه سال 1361 در عملیات فتح المبین پس از 9 ماه حضور در جبهه در محور دزفول- شوش به شهادت رسید.
رضا قانع در مناجات نامه خود چنین می گوید:
خدایا، تو را شاکرم که لیاقت آمدن به جبهه حق علیه باطل یعنی کربلای ایران را نصیب من
کردی. امیدوارم که زیارت کربلای حسین(ع) را هم نصیب مسلمانان معتقد به ولایت فقیه و من گنه کار کنی. خدایا، قلبم با تو و دستم به سوی تو دراز است که مرا هدایت کنی و مرا از لغزشگاه های شیطانی نجات دهی و به من آن ایمان، آگاهی، صبر، شجاعت و شهامت را عطا کنی که مردانه و حسین وار در راه تو و برای تو حرکت کنم.
خدایا، خود می دانی که مرا نه احساسات به این جا آورده و نه کسی مرا به اجبار روانه جبهه کرد. بلکه بنا به مسئولیتی که بر دوش من بود و ایمانی که به تو داشتم، پا به جبهه گذاشتم. امیدوارم که مرا جزو سربازان امام زمان(عج) به حساب آوری. من آمده ام تا ندای (هل من ناصر ینصرنی) امام حسین(ع) را در قدر توان خود لبیک بگویم و اگر شهید شدم در آخرت نزد پیغمبر(ص)- امام حسین(ع) و دیگر امامان و ائمه(علیهم السلام) و شهدای صدر اسلام تا زمان حال رو سیاه نباشم. خدایا، اگر قرار است که من کشته شوم، دوست دارم شهید باشم. تو را به بزرگترین قسم هایت یاد می کنم که در لحظات آخری که در خونم می غلتم و بدنم را با خونم غسل می دهم سرم بر دامن امام زمان(عج) باشد، زیرا ما ادعا می کنیم که جزو سربازان امام زمان(عج) هستیم و آمده ایم که دین خدا را یاری دهیم . خدایا، از تو می خواهم در آخرین لحظات که می خواهم چشم از دنیا بپوشم، به من این فرصت را بدهی که با خونم وضو بگیرم و دو رکعت نماز به امام حسین(ع) هدیه کنم و به جا آورم .
فرازی از وصیتنامه شهید
خدایا، جایی در حال نوشتن وصیت نامه ام هستم که هر لحظه مرگ را احساس می کنم؛ اما با مشاهده هر لحظه بر اندام ضعیف و ناتوانم لرزه می افتد که اگر کشته شدم و با اخلاص از دنیا نرفتم، در حضور پیغمبر(ص) چه بگویم . خدایا، از تو عاجزانه می خواهم که مرا پاک کنی از هر عیب و گناهی و مرا با چهره و قلبی پاک و همراه با نور ایمان به پیغمبرت(ص) معرفی گردانی.
برادران و خواهران حزب اللهی، درود خدا بر تمام شما که همچون کوهی آهنین در برابر توطئه دشمن ایستادگی کردید. و پیام ما فرزندان شما- که الان در هر گوشه ای در این دشت های ایران نشسته ایم- این است که در سنگرتان از اسلام و قرآن و حرمت پاک شهیدان پاسداری کنید.
چشم امید مستضعفین جهان به ما گشوده است و بر عکس تمامی ابرقدرتها برای نابودی انقلاب عزیزما کمر بسته اند. وحدت تان را حفظ کنید و با شعار الله اکبر و خمینی رهبر در زیر پرچم اسلام مشغول خدمت باشید.
پدر و مادر عزیزم، ممکن است هر لحظه قاصدی در خانه را بزند و خبر مرگ مرا به شما بدهد. فرزندی که 20 سال برای او زحمت کشیدید و او را به این سن رساندید. اگر خبر مرگ یا زخمی شدن مرا به شما دادند، باید صبر و شکیبایی در پیش گیرید و دست شکر و تسبیح به درگاه خدای بزرگ دراز کنید که ( ان الله مع الصابرین) خبر شهادت من برای من و شما افتخاری بزرگ است که فرزندتان در جهاد فی سبیل الله مرده است.
پدر و مادر عزیزم از شما می خواهم مرا با لباس خونینم بر مزار شهدای شاهرضا به خاک بسپارید و من خون خود را بهتر از آب می دانم چون خونی که از بدنم ریخته شده بدنم را رنگین کرده چون آب بدن را پاک می کند و خون من هم اسلام را یاری کرده و هم بدنم را غسل داده است.
آخرین پیامم به شما پدر و مادرم این است که در سنگر خودتان از اسلام و مسلمین خوب پاسداری کنید و امام عزیز فقیه را پشتیبان باشیدو او را یاری کنید. چون هر کسی که زندگی کند و ولایت را یاری نکند در آخرت بوی بهشت به مشامش نخواهد رسید.
برادران عزیز، با قرآن و سلاح از اسلام مواظبت کنید و مساجد را پر کنید چون آنها سنگر اسلامند. در مساجد سپاه را یاری کنید و برای فرج امام زمان(عج) دعا کنید و بیشتر با ایشان آشنا شوید.