سید محسن، در 28 بهمن ماه سال 1346 در شهر کاشان دیده به جهان گشود. ده ساله بود که با عشقی وصف ناپذیر به صفوف مردم به پاخاسته پیوست و دعوت امام را لبیک گفت. پس ازپیروزی انقلاب اسلامی و شروع جنگ تحمیلی در سال 1361 جهت تبلیغ به کردستان رفت. پس از بازگشت به جهت ادامه تحصیل در هنرستان ثبتنام کرد. او عضو فعال انجمن اسلامی درامور فرهنگی، تبلیغاتی و مذهبی بود. مدتی نیز به منظور بازسازی مناطق جنگی به جبهه رفت و بعد از اتمام مأموریت به عنوان رزمنده به جبههها عزیمت نمود. او همزمان با رزم به درسش نیز ادامه می داد و بالاخره در سال 65-66 در رشته مهندسی برق دانشگاه صنعتی اصفهان پذیرفته شد. در زمان دانشجویی خود بارها به جبهه عزیمت نمود و در عملیات کربلای 4 ازناحیه پا به شدت مجروح شد. سرانجام سید محسن در تاریخ 65/10/5 به آرزوی دیرینهاش رسید و به سوی دیار معبود پرواز کرد.
از دست نوشتههای سید محسن
ای زمین، به جای آب از کوهساران خون جاری کن و از چشمهها خون بجوشان; چرا که خون عزیزترین عزیزان اسلام، تو را آبیاری کردهاند. ای آسمان، خون ببار و با خون باریدن نشان ده که تو هم خون گریه میکنی. ای زمین، تو شاهد مظلومیت همیشه مظلومان شیعه از هابیل تا حسین و از حسین تا بهشتی و دیگر عزیزان ما بودهای. ای دیوارها، فروریزید، و ای درختها، از ریشه درآئید و شرم داشته باشید از اینکه پیکرهای استوار عزیزان اسلام همچون گلهای بهاری پرپر شدند و به زمین افتادند ولی شما هنوز قد برافراشتهاید.
ای پرندگان آزادی، ای بلبلان نغمه سرا و ای به ارمغان آورندگان آزادی و رهایی، به اسیران مابگویید، به آنان که در چنگال کفار اسیرند بگویید که دیگر چشم به میلههای پولادین ندوزند و منتظر باشند چرا که سپاهیان روحالله به زودی میرسند و شما را در آغوش میگیرند. ای ماه و ستارگان شب افروز که شاهد جسمهای بر جای مانده شهدای ما بودید، به آنها بگویید که لشکریان امام زمان میآیند، لشکریان روح خدا میآیند. ای صدامیان بعثی بدانید گرچه خون عزیزان ما را به زمین ریختید و آنها را همچون گلهای بهاری پرپر کردید; رزمندگان اسلام حتی ازیک قطره خون به زمین ریخته شهدا نخواهند گذشت و دیر یا زود انتقام مظلومیت عزیزانمان را از شما خواهند گرفت.
ای امام عزیز، ای پیر جماران، ای یاور مستضعفان، ای مراد بسیجیان و سپاهیان، بدان اگر ما را قطعه قطعه کنند و سپس زنده کنند و دوباره خونمان را بریزند در قطره قطره خونمان ندای «هل من ناصر ینصرنی» و «لبیک یا خمینی» را خواهند دید.
گوشه ای از وصیتنامه سیدمحسن
چند کلمه ای را به عنوان وصیتنامه می نویسم ولی نمی دانم برای که بنویسم، برای ملتی که درس شهادت و شهامت را به من آموخت؟ یا برای پدر و مادرم که چگونه زیستن را به من آموختند؟
شاید هنوز هم کسانی باشند که خورشید حقیقت را درک نکرده باشند. ای برادران وخواهران، قدر این نعمت الهی -امام امت- را بدانید و او را دعا کنید. سعی کنید وصیتنامه های شهدا را بخوانید و به آن عمل کنید، شهدایی که چون شمعی سوختند و راه را برای ما روشن نمودند.
برادران و خواهران دانش آموز، ای کسانی که چشم امید امام امت هستید سعی کنید درسهایتان را با جدیت تمام بخوانید و آینده کشور را حفظ کنید. در انجمن های اسلامی مدارس شرکت فعال داشته باشید در کنار مسئله تعلیم و تعلم تزکیه را نیز فراموش نکنید. هوای نفس خود را کنترل کنید، و خود را در اختیار آن نگذارید. در انتخاب دوست برای خود دقت کنید.فرهنگ اسلامی را در مدارس گسترش دهید و پیرو ولایت فقیه باشید و در خط روحانیت اصیل انقلاب. به دنیا دل نبندید و کارهای خود را برای خدا انجام دهید و بفرموده امیرالمؤمنین(اوُصیکُم بِتَقوَی اللهِ وَ نَظمِ أَمرِکُم) « نهج البلاغه صبحی الصالح (ص 421) » و همچنین به فرموده امام امت تقوی را، تقوی را، تقوی رانصب العین خود قرار دهید. ان شاءالله برادرانم سلاح بر زمین افتاده مرا بردارند و راهم را ادامه دهند. در مراسم نماز جمعه و جماعات و مراسم دعای کمیل و ادعیه دیگر شرکت کنید.
و اما پدر و مادر عزیزم، از شما حلالیت می طلبم امانتی از جانب خداوند متعال نزد شمابودم و شما زمانی می بایست این امانت را به خداوند کریم برمی گرداندید و چه زمانی بهتر وحساس تر از این موقع.امیدوارم همانطور که در تربیت این فرزند حقیر کوشش کردید در تربیت دیگر فرزندانتان هم جدیت کامل داشته باشید. خیلی حق به گردن اینجانب دارید که اگر نتوانستم آنها را ادا کنم باید ببخشید.