زندگینامه از زبان مادر شهید:
محمود در اسفند ماه سال یک هزار و سیصد و چهل و سه در تهران متولد و در همان شهر و بهشر زندگی خود را ادامه داد. تا کلاس سوم درسش را ادامه داد تا اینکه همگی به اصفهان آمدیم در اصفهان نیز در دنباله تحصیلات ، کلاس چهارم را پشت سر گذاشت و در آن هنگام که دو ماه از سال تحصیلی پنجم او می گذشت در یک حادثه ناگهانی پدرش را از دست داد. به همین دلیل بر آن شد که به جای پدر کار کند تا کمکی برای خرج خود و خانواده باشد در نتیجه خیلی زود تحصیل را کنار گذاشت. مدتی را به مکانیکی رفت و سپس در شرکت تی بی تی به عنوان مهماندار اتوبوس های بیابانی آن شرکت شروع به کار کرد. تقریبا حدود یک سال بدین روال گذشت تا اینکه انقلاب شروع شد و او در ضمن کارش همراه چند نفر از دوستان همکارو غیرهمکارش در کارهای انقلابی حضور پیدا می کردند و اعلامیه ها و عکس های (آقا) را مخفیانه میان مردم پخش می کردند که در ادامه این کار یک روز در شهر بابل مورد هجوم و حمله مأموران قرار گرفته و مورد اصابت ضربات مکرر مشت و لگد و آزار و اذیت آنها قرار گرفته بودند و بعد از ده ال پانزده روز به اصفهان مراجعت کرد. در روز عاشورا با چند نفر از دوستان و همراه دیگر مردم که بسیج شده بودند در پایین کشیدن مجسمه شرکت کرده بودند. صبح روز بعد از عاشورا هنگامی که به او گفته می شد مواظب خودت باش جواب می داد (خون من از خون دیگران رنگین تر نیست و من از دیگران عزیز تر نیستم) و می گفت: (اگر دیگر مرا ندیدید حلالم کنید) این را گفت و خداحافظی کرد و از منزل خارج شد و آن روز و شب به خانه مراجعت نکرد. صبح روز دوازدهم محرم به ما اطلاع دادند که پای محمود تیر خورده و در بیمارستان عسگریه بستریست. وقتی به بیمارستان رسیدم به ما اجازه ورود و دیدن محمود را ندادند. در آنجا بود که معلوم شد محمود به شهادت رسیده و پس از کشمکش و درگیری زیاد توسط چند تن از آشنایان و همراهان جسد محمود را در حالیکه تیری گلوی او را از هم شکافته بود تحویل گرفتیم. این کشمکش و درگیری به خاطر جو حکومت نظامی حاکم بر اصفهان بود.
پس از تحویل گرفتن جسد او از دادگاه اجازه دفن گرفته و جسدش را به پزشکی قانونی و پس از انجام این مراحل در تاریخ دوازدهم محرم او را به خاک سپردیم و بدین صورت دفتر زندگی خاکی محمود بسته شد.