آبان ماه سال ۱۳۴۲ بود که غنچه ی وجودش در بوستان با صفای خانواده رویید و با پرورش در کنار باغبان زندگی شکوفا شد.
روزگار ناموافق در همان دوران کودکی دستان مهربان و گرم پدر را از او دور ساخت تا از آن پس در پناه شفقت مادرانه تربیت یابد و جانش با اسلام و قرآن آمیخته گردد.
به هنگام فرا رسیدن زمان آموختن با علاقه ای زیاد تحصیل را آغاز کرد و با آن که شرایط روزگار آن چنان به کامش نبود تا گرفتن مدرک دیپلم مقیم حلقه ی علم آموزان بود.
پیوسته از گلزار وجودش شمیم خوش خلقی به مشام می رسید و او که پناهگاهی جز مادر نداشت، احترام زیادی به او می گذاشت.
چند گاهی از جوانه زدن نهال پیروزی انقلاب نگذشته بود که یزید زمان قصد تهاجم به میهن اسلامی کرد و او که به سن سربازی رسیده بود با پوشیدن لباس مقدس سربازی از طریق ارتش جمهوری اسلامی راهی میدان کارزار شد و پس از جانفشانی هایی برای میهن در حالی که فقط ۲۰ سال از عمر بابرکتش می گذشت پذیرای جام گلگون شهادت گردید.
نامه شهید برای مادرش
لشگر زمین پرداز
و تو ای مادر
اکنون که فرسنگها از تو دورم اکنون که از سخنان شیرین و نگاههای پرمهر تو بی بهره ام. بگذار لحظه ای به یاد توبسر برم. بگذار با یاد تو خوش باشم و کلماتی چند بخاطر تو و وجود نازنینت بنویسم، هر چند که آنچه می نویسم در برابر عظمت تو قطره ای از دریاست با ما تو میدانی که قلمم توانایی آن احساس را که به زبان آوردن نام تو دست می دهد ندارد تا بر روی کاغذ بیاورم پس می بخشی فرزند نادانت را مادر چه بنویسم که در خور تو باشد افسوس که قادر نیستم عظمت اخلاقی ترا توصیف کنم دریغا که نمی توانم احساسات خود را آن طور که باید و شاید است بوسیله این قلم ظاهر سازم فقط این کلمه مقدسی است که حاوی تمام احساسات من است. من با نوشتن کلمه ای همچون کلمه مادر مجموعه ای از رنجها، عذابها، فداکاریها، و نامرادیها را بر روی کاغذ آورده ام پس چه لزومی دارد که از قلم ناتوان خویش شکایت کنم همین قدر می گویم کگه تو ای مادر وجودی مافوق همه خلایقی، تو فرشته ای هستی که از طرف خدا آمده ای ترا ستایش می کنم ترا می پرستم و در وجودم عشقی و محبتی نیست که به عظمت عشق ومحبت تو برسد در خنده هایم در گریه هایم و در نامه هایم ترا می جویم در پستیهای زندگی و در دیار غربت در برخورد با و در لحظات ناامیدی زندگیم چشم امیدم تویی، تنها از تو یاری می خواهم بعد از خدا ترا که خاطرت زنده ام تو که همه چیزت را فدای من کردی. عشقت را حست را نیرو و جوانیت را ، پس مادر بیجا نیست که تجدید پرستش کنم من تنها به خاطر تو زنده ام وبرای وجود توست که تلخی های زندگی را تحمل می کنم، از شکست از ناکامی و از تازیانهای زمانه که هر دم بر پیکرم فرود می آید نمی هراسم، تنها بخاطر تو ای که پشتیبان منی هنگامی که غمهای عالم دور وبرم را فرا می گیرد. زمانی که جز سیاهی و ناامیدی چیزی نمی بینم، فقط به تو ای مادر پناه می برم تنها دست تو از شکر توست که سیاهیهای زندگی را از جلو چشمم محو می سازد و لبخند توست که دریچه ای از امید برویم می گشاید ترا با روح بزرگت و با شخصیت قابل ستایشت تقدیس می کنم هر جا که کلمه مادر را می شنوم راجع رنجها، ناراحتیها، و انتظار ماست. ولی من تنها یک چیز را می دانم و آن عشقی حقیقی مادر است به فرزندش مادر یا تسلی دهنده دلهای محزونی. مادر یا درمان دردهای بی درمان و مادر یا موهبت خدای بر روی زمین پس ای مقدس ترین موجودات عالم بشریت بگذار تا باز هم بگویم که ترا می ستایم و بی تو دنیا برایم زندانی بیش نیست زندانی که تمام درهای فرار را به رویم بسته است و اگر می خواهی زنده بمانم اگر می خواهی قلبی که به یاد تو می طپد باز نایستد.
هرگز نمیر ای مادر فرزند حقیرت لشگر