بسم الله الرحمن الرحیم مژده ای دل که مسیحی ها نفسی می آید که ز انفاس خوشش بوی کسی می آید آمدی با همان معصومیت کودکانه ات. با همان صداقت آسمانیت، آمدی و قهقهه می زدی، قهقهة وصال. تو را تا آن روز آن قدر آرام ندیده بودم، گویی بی قراریت به اتمام رسیده است، اکنون تو در آرامشی امیدی مأوا گزیده ای. امّا حال که رفتی چرا فکری برای دل شکسته پدر نکردی، تو رفتی و قرار از پدر ربودی ای قرار جان پدر اکنون که تو را می بینم که در خون غلطیده ای با تمام افتخار بر خاک تربتت بوسه زدم، و اکنون سال های سال است آن تربت ملکوتی یگانه جایی است که پدر بوی بهشت را از آن جا استشمام می کند و در هر عصر پنج شنبه با تو بودن را در خاطراتت تکرار می کند. یادم آمد، آن سالی که تو به دنیا آمدی سال 1341 بود و ما در نجف آباد زندگی می کردیم. آمدنت سروری به دل های اهل خانه نشاند. نامت را محسن نهادیم تا یاد آور زیباترین نام باشد خانه پر مهر مادرم فاطمه زهرا- سلام الله علیها. در نگاه مادر رشد کردی. هفت ساله که شدی به دبستان قدم نهادی و چه زود خاطرات دبستان را در کیف فردا بر جای نهادی. مدرسه راهنمایی و نوجوانی که فواره ی هوش گوی سبقت از دیگران ربوده بود. دورة متوسّطه را در دبیرستان دهقان در رشته اقتصاد گذراندی. امّا یادت در دبیرستان ماندگار ماند، چرا که از مؤسسین انجمن اسلامی دبیرستان دهقان بودی در آن سال ها تمام شور نوجوانیت نگاه آیینه وار به مردی آسمانی بود که نوید آزادی را آورده بود، خوب می دانستی که عشق به خمینی، عشق به تمام خوبی هاست. همان عشق بود که تو را به حوزه کشاند تا در انتخابی سبز، زندگیت را وفق امیر قافله خوبی ها امام زمان- عج الله تعالی فرجه- کنی و از آن درس حوزه علمیة نجف مؤید بندگی تو بود. اخلاقت در آن دوران به اوج رسید که در جهاد شهر کرد به محرومان خدمت می کردی. بعد از انقلاب و با شروع جنگ در بسیج ثبت نام کرد. و دوره های آموزش های نظامی را گذراند. جبهه فصل دوباره زیستن به راه تو بود و شب های عملیات شب عروج برای تولّدی دیگر. در عملیات های فتح المبین، رمضان ، والفجر مقدّماتی شرکت کرد و سر انجام در تاریخ 18/11/1361 در منطقة عملیاتی فکّه جان به حضرت جانان تقدیم کرد. « روحش شاد و راهش پر رهرو باد»
بسم الله الرحمن الرحیم انفروا خفافا و ثقالا و جاهدوا باموالکم و انفسکم فی سبیل الله ذلک خیر لکم ان کنتم تعلمون. (توبه /41) برای جنگ با کافران سبک بار و مجهز بیرون شوید و در راه خدا با مال و جان جهاد کنید که این کار، شما را بسی بهتر خواهد بود، اگر مردمی با فکر و دانش باشید. خدا یا! این کلمات را در حالی- که شاید یک شب بیشتر به حمله نمانده باشد – می نویسم. دستانم لرزان است و قلبم از شدت گناهانی که کرده ام به شدت می زند و زبانم نمی تواند ثنا و ستایش تو را گوید. فقط گناهان خود را بیاد می آورم و طلب مغفرت می نمایم. خدایا! می خواستم که ذره ای از عشق تو در وجودم باشد و به عنوان عاشق تو، مسلمان و مؤمن باشم، ولی حیف که تمام عمرم غرق در گناه بود و از تو غافل بودم! حال – که رو به تو آورده ام – مرا ببخش و اگر مرا لایق می دانی و مرا می آمرزی، شهادت در راه خودت را نصیبم کن، که من می خواهم به تو برسم. می خواهم با تو ملاقات کنم وتنها راه، شهادت در راه توست. مرا به عنوان یک سرباز خودت- که برای دفاع از دینش و اطاعت از رهبرش، امام خمینی به جنگ با دشمنان اسلام آمده- بپذیر. خدا یا! تو خود گفته ای که «رحمان» و «رحیمی» پس از در رحمانیتت مرا ببخش. ای ملت اسلام وای برادران و خواهران! این انقلاب که به انقلاب جهانی مهدی (عج) متصل است، احتیاج به شما دارد. برای حمایت از آن بپا خیزید و دست از حمایت این انقلاب و رهبر آن، امام خمینی– که شمع این انقلاب است- برندارید و از اوامر او اطاعت کامل کنید و پیرو حق باشید، اگر چه شما را قطعه قطعه کنند و دشنام دهند و تهمت بزنند. برادران و خواهرانم و ای مادر! در شهادت من مزاحم کسی نشوید. مراسم تدفین و ختم من هر چه ساده تر باشد من خوشحال می شوم.