ماشاء الله آیتی، فرزند غلامرضا و رقیه ناظمی ، در اول تیر ماه سال 1328 در یکی از روستاهای اصفهان به نام سجزی به دنیا آمد. او کودکی فعال بود و در امر کشاورزی و کارهای منزل مادر را کمک می کرد. در 4 سالگی همراه پدر و مادرش برای زیارت سیدالشهدا (ع) به کربلا رفت.
خواهرش می گوید : وقتی ایشان به کربلا رفت، در آنجا دعا کرد یا ابوالفضل چشم مرا شفا بده که من درس بخوانم، به دانشگاه بروم و به دین اسلام پایبند باشم.
دوران دبستان را در زادگاهش گذراند و سپس جهت ادامه تحصیل، به همراه برادر بزرگتر وارد دبیرستان سرور کوهپایه شد. علاقه و دقت زیادی در درسهایش داشت و سعی می کرد با برادرش- که از او بزرگتر بود- رقابت کند. اوقات فراغت به مطالعه کتاب های مذهبی، از جمله کتاب های شهید مطهری مشغول بود.
همیشه نمازش را اول وقت و به جماعت می خواند. به خواندن قرآن و مفاتیح بعد از نماز مقید بود. با پدر و مادرش بسیار مهربان بود. به خواهرزاده ها و برادرزاده ها توصیه می کرد: فعال باشید و در جهت ادامه تحصیل و علم آموزی تلاش کنید.
برادرش، آیت آیتی، نقل می کند : ایشان همیشه می گفت نیت : باید نیت خدایی باشد چه در کلاس درس یا منطقه جنگی، فرقی نمی کند.
سال دوم رشته ریاضی فیزیک را در دبیرستان گلبهار اصفهان و سالهای سوم و چهارم را در دبیرستان هاتف به پایان رسانید. به افرادی که مذهبی و اهل مطالعه و کلاً روحیه ساده ای داشتند، علاقه داشت و از افرادی که دروغ گو و اهل حیله و کلک بودند، خوشش نمی آمد، ولی در مجموع، با همه مدارا می کرد. بسیار ساده پوش، بی ریا و در عین حال در مسایل زندگی جدی بود .همیشه آرزو داشت هنگامی که این دنیا را ترک می کند از او نام نیکو باقی بماند. در فعالیت ها پشتکار زیادی داشت. با خونسردی با مسائل رفتار می کرد و در مواجه با مشکلات عجله و شتاب نمی کرد و سعی می کرد بافکر و اندیشه مشکلاتش را حل کند. رابطه خوبی با خواهر و برادرا نش داشت و در کارها با آنها مشورت می کرد. در فعالیت های مذهبی از جمله، مراسم ایام سوگواری سیدالشهدا(ع) و روز عاشورا شرکت می کرد.
در مهر ماه سال 1347 وارد دانشکده افسری شد. پس از سه سال موفق به اخذ درجه ستوان دومی گردید. سپس جهت طی دوره مقدماتی توپخانه به مرکز آموزش توپخانه اصفهان اعزام شد. در سال 1351 بعد از اتمام دوره مقدماتی، به گروه 22توپخانه کازرون منتقل و به گردان پدافند هوایی، پیوست. با شروع جنگ تحمیلی، ایشان به عنوان فرمانده پشتیبانی گروه 22 توپخانه منطقه جنوب اعزام گردید. از جمله اقدامات مهم و منحصر به فرد ایشان ، طراحی لوله های توپ 120 میلی متری بود که در شرایط حساس و سخت جنگ انجام پذیرفت.
به نظام و کارش، علاقه داشت. بعد از شروع جنگ بیشتر در جبهه یا پادگان بود. برای پرس و جو از وضعیت تحصیلی بچه ها به مدرسه می رفت.
موقع انقلاب- علی رغم اینکه در پادگان کازرون بود- فعالیت های دیگر نیز داشت. به مسجد محل می رفت و در تکمیل کردن ساختمان آن نیز کمک می نمود. دلبستگی به دنیا نداشت. اگر کاری انجام می داد، برای دیگران تعریف نمی کرد و کسی از فعالیت های او در جبهه خبر نداشت.
آیتی در 26 سالگی از دواج نمود و صاحب سه فرزند شد. او در طول 17 سال زندگی مشترک، رابطه خیلی خوبی با همسرش داشت. با فرزندان در عین جدیت، با عطوفت و مهربان بود و آرزو داشت، آن ها به مدارج عالی برسند. در کارهای منزل و رسیدگی به بچه ها به همسرش کمک می کرد و فرزندانش را با روحیه اسلامی آشنا می نمود.
به گل و گیاه علاقه زیادی داشت. هرگاه مرخصی می آمد، به باغچه رسیدگی می کرد و به دید و بازدید از اقوام، مخصوصاً پدر و مادرش- که در روستا بودند- می رفت. در هر فرصتی با خانواده به سفرهای زیارتی می رفت و با مادر همسرش نیز همانند مادر خودش رفتار می کرد و او را نیز به زیارت می برد.
در برابر حوادث صبور بود و آنها را خواست الهی می دانست. حتی وقتی بچه اش معلول به دنیا آمد به همسرش می گفت : خواست خداوند این بوده است و به او نیز دلداری می داد.
به حلال و حرام در زندگی، خیلی اهمیت می داد و می گفت :انسان باید، برای رزقی تلاش کند و زحمت بکشد که حلال باشد.
رابطه خوبی با دیگران داشت. طوری که همسرش می گوید: اگر کسی حتی برای یک بار با ایشان روبه رو می شد؛ یا صحبت می کرد؛ با ایشان دوست می شد.
یکی از آرزوهایش زیارت خانه خدا بود. اما با شروع جنگ، رفتن به جبهه را مقدم بر همه امور می دانست. کمتر عصبانی می شد، اما در هنگام عصبانیت، خود را سرگرم می کرد تا خشمش فروکش کند. اگر از کسی ناراحت بود، به خود طرف مقابل می گفت و در دلش کینه نداشت.
ماشاء الله آیتی پس از دوره فرماندهی و ستاد، به لشکر 84 خرم آباد منتقل گردید. مدت 3 سال صادقانه در آن لشگر مشغول خدمت بود . سپس برای دوره آموزش ستاد رماندهی به تهران رفت و پس از گذشت یک سال به درجه سرتیپ دومی نائل شد. پس از مدتی به مرکز آموزش توپخانه اصفهان پیوست . در آن جا مسئولیت معاونت دانشکده افسری را بر عهده داشت و برای دانشجویان آموزش فنون می داد. تا دو سال بعد از اینکه سرتیپ شد خانواده و برادرانش فکر می کردند او هنوز سرهنگ است که این نشان از بی ریا بودن او بود.
برادرش، آیت آیتی ، می گوید زمانی که ایشان دوره تحصیلی در دبیرستان نظام را می گذراند، صبح که سر کار می رفتند، پوتینها را واکس می زدند و چون مسیر راه خاکی بود، برای اینکه پوتینها خاکی نشود، دو تا پلاستیک به دور کفش ها می کشید و با کش دور آنها می بست . هنگامی که به جاده آسفالت می رسید، پلاستیک ها را بر می داشت و این نشانه جدیت و علاقه ایشان به کار و مسئولیت برای میهن بود.
همسر ایشان می گوید: بعدها وقتی که فهمیدم سرتیپ دو شده به ما سفارش کرد که در محل و به همسایه ها چیزی نگوییم. همچنین می گوید: همیشه می گفت: موقعی که از منزل خارج می شوم تا به دانشکده بروم، نزدیک دانشکده درجه ها را روی لباس نصب می کنم که مبادا در مسیر راه دوست و آشنایان ببینند و ریا شود و بزرگترین آرزویش پیروزی اسلام و میهن عزیز بود و همیشه به دیگران سفارش می کرد: « برای پیروزی جنگ دعا کنید. » . تنها انگیزه اش از رفتن به جبهه خدمت و دفاع از کشور بود و می گفت: باید با سربازها طوری رفتار شو د که عشق و علاقه به وطن داشته باشند و این دوران برای آنها به صورت یک خاطره خوب و به یادماندنی در ذهنشان ثبت شود.
آیتی در عملیات های خیبر، بدر و ثامن الائمه(ع) حضور فعال داشت و به مدت 82 ماه سابقه حضور در دفاع مقدس داشت و کارهای ارزشمندی از او به جا ماند.
در منطقه شاه کوه وقتی برای ماشاء الله آیتی در سال 1372 مأموریت و مانور به باغ ابریشم رفته بود، بر اثر اصابت ترکش گلوله توپ، به شهادت رسید.