مرتضی صمدی پلارتکانی، فرزند نوروز علی و رقیه نیکزاد در سال 1342 در شهرستان اصفهان متولد شد.
او فردی با ایمان بود. نمازش را سروقت به جا می آورد. تواضع داشت و به مردم روستا کمک می کرد. در جلسات قرآن نیز شرکت می نمود.
در هفت سالگی به مدرسه رفت. دوره ابتدایی را در در روستای دیزیچه، شهرستان مبارکه گذراند. تکالیفش را به خوبی انجام می داد. دوره راهنمایی را نیز در همان روستا سپری کرد.
او هیچ وقت بی کار نبود و اگر فرصتی داشت کتاب مطالعه می نمود .کتاب های شهید مطهری و شهید دستغیب را می خواند.
او از زمانی که پا به دوره راهنمایی گذاشت، با انقلاب آشنا شد و شروع به فعالیت های انقلابی نمود. او دیگر علاقه به درس و یک زندگی معمولی و عادی، مثل دیگر هم سن و سال هایش را نداشت . از زمانی که حرف انقلاب شد و اعلامیه های امام وارد روستا گشت، دیگر آرام و قرار نداشت و حتی درس خود را هم فدای این فعالیت نمود . در آن دوران به نوارهای مذهبی، به خصوص نوارهای آقای کافی علاقه داشت وگوش می داد.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی عضو بسیج شد . او تا مقطع سوم راهنمایی درس خواند و بعد هم عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی گردید. او در بسیج و سپاه به فعالیت مشغول بود.
در سال 1359 ، به مدت شش ماه عازم جبهه های کردستان شد و با گروهک های ضد انقلاب و منافقین جنگید. در همین مأموریت بود که با اصابت تیر دشمن مجروح شد و پس از طی دوران نقاهت علاقه مند به فعالیت مجدد در جبهه و جنگ شد.
در بهار سال 1360 در 18 سالگی به جبهه های حق علیه باطل اعزام شد.
از طریق سپاه پاسداران انقلاب اسلامی عازم جبهه شد. مدت نوزده ماه در جبهه بود و معاون گردان و فرماندهی گردان را بر عهده داشت.
از جبهه زیاد صحبت نمی کرد که کسی متوجه مسئولیت و پست و مقام او در جبهه نشود و یا فعالیتش حالت ریا به خود نگیرد.
علاقه زیادی به امام داشت. مدتی در بیت امام در جماران کار می کرد.
به عنوان محافظ در خدمت امام در جماران بود . او بسیار خوشحال و خشنود بود و خدمت به امام را توفیقی می دانست که خداوند متعال به او و دیگر دوستانش عنایت نموده است.
رابطه اش با همه خوب بود. احترام زیادی برای دوستان قایل می شد . همیشه در جمع دوستان، حالت محوریت داشت . علیرغم اینکه از تحصیلات کلاسیک بالایی برخوردار نبود ، همیشه عده ای از دوستان و بچه های سپاه گرداگرد ایشان جمع بودند.
او دوبار مجروح شد. یکی از مجروحیت هایش منجر به قطع انگشتش شد. در عملیات والفجر 4 نیز تیری به دستش خورد. او حتی وقتی دستش تیر خورد، آستینش را روی زخمش کشید تا کسی دست تیر خورده اش را نبیند. حتی می خواست با همان دست مجروح، بعد از دوران نقاهت به جبهه برود که خانواد هاش مانع رفتن او شدند.
او در عملیات بدر بر اثر ترکش خمپاره به سر و شکم در تاریخ 63/12/21 به شهادت رسید و جنازه او را بعد از پانزده روز به پشت جبهه آوردند.
پیکر پاکش بعد از تشییع در روستای دیزیچه از شهرستان مبارکه، استان اصفهان به خاک سپرده شد.