روحاني شهيد: ابوالفضل صبوري تاريخ پرتلاطم بشريت، مزين به نام انسانهاي مجاهد و از جان گذشتهاي است كه با زيستن و شهادت خود تاريخ انسانيت را آكنده از درس خودگذشتگي و فداكاري كردند. شهيد صبوري يكي از اين رادمردان سرخ جامه است. هجدهمين روز از بهار 1348، در خانوادهاي مؤمن و مذهبي، كودكي زيبا چشم به جهان گشود كه پيشاني بلندش حكايت از سرانجامي بلند داشت. از همان كودكي تحت تربيت صحيح پدر و مادر و ساير آشنايان قرار گرفت و به آداب و اخلاق اسلامي آشنا گشت. در شش سالگي جهت فراگيري دروس ابتدايي وارد مدرسة «چمران» شد و آن دوره را در اين مدرسه به پايان رساند. با وجود سن كم، از آگاهي بالايي برخوردار بود. ابوالفضل از اوايل كودكي براي نماز اهميّت فوقالعادهاي قائل و هميشه در صف نماز جماعت مدرسه حاضر بود تا جايي كه در سال پنجم ابتدايي پيشنماز مدرسه شده بود. هنوز سه سال از تحصيل وي در دبستان نگذشته بود كه مبارزات مردم عليه رژيم منحوس پهلوي اوج گرفت و وي با وجود سن كم، همچون ساير مردم در راه به ثمر رساندن انقلاب در تظاهراتها شركت مينمود. شهيد پس از گذراندن دوران ابتدايي وارد مدرسة راهنمايي «شهيد علي خدمتي» شد. آغاز تحصيل او مصادف با شروع جنگ تحميلي بود و او كه عشق نبرد در راه حق و دفاع از اسلام و ميهن، درونش را شعلهور كرده بود، از همان اوايل شروع جنگ بيصبرانه در انتظار روزي بود كه بتواند در ميدان رزم پاي نهد. ولي متأسفانه به علت سن كم، اجازة حضور در جبهه را نيافت؛ بنابراين در ذهن پاك خود رؤياي روزي را ميپروراند كه به آرزويش برسد و به صف افلاكيان خاكي بپيوندد. شهيد صبوري به علت عشق به حضور در جبهه طي اين سالهاي تحصيل، بارها به بسيج مراجعه نمود و هر بار به دلايلي از جمله سن كم و … از اعزام اين عاشق دلباخته به ميدان ايثار جلوگيري ميكردند. سرانجام ابوالفضل توانست در سال 63 دوران راهنمايي را با موفقيت به پايان رساند. او كه راههاي مختلفي را براي رسيدن به هدف مقدسش انتخاب كرد، توانست در جمعيت هلال احمر ثبتنام كند و بواسطة اين نهاد در تاريخ 1/4/63 به آرزوي ديرينهاش ـ كه حضور در وادي عشق بود ـ دست يافت و به جبهههاي غرب كشور در منظقة دموكراتها اعزام و به فعاليتهاي تداركاتي و تبليغاتي مشغول گشت. بعد از دو ماه حضور در منطقه به زادگاه بازگشت. با بازگشايي مدارس، مدت كوتاهي به مدرسه رفت؛ ولي به دلايلي ترك تحصيل نمود و بلافاصله از طريق جهاد اعزام گشت. در ارديبهشت ماه هفتمين بهار آزادي در حالي كه ايشان 16 ساله شده بود، در بسيج ثبت نام نمود و اين بار جبهه بود كه او را ميطلبيد. او براي اين مهم دورة آموزش نظامي را فراگرفت و چندي بعد در تاريخ 12/4/64 عازم جبهه گشت ومدتي در جبهههاي اهواز خدمت كرد و حضورفعالانهاي درگروه «جوادالائمه - عليهالسلام-» پايگاه چمران داشت. در همين سالها هماي سعادت بر شانهاش نشست و در حوزة علميه ثبتنام كرده، مشغول فراگيري علوم اسلامي شد. آن قدر علاقه به اهلبيت -عليهمالسلام- نشان ميداد كه حتّي سالار خود را شبي در خواب ديد و وعدة سرانجامي شيرين را از او گرفت. آن قدر در سير و سلوك عارفانه غرق شده بود كه حتي در مواقع حمله شديد دشمن نيز نمازشب را ترك نميكرد و در وادي نياز با معبود خود هيچ ترسي به دل راه نميداد. آخرين بار در تاريخ 25/1/64 به ديدار خانوادهاش رفت و آمادة رفتن به كربلاي ايران شد. او ميرفت تا خون خود را در راه اسلام نثار كند. در عمليات «والفجر هشت» كه با رمز «يازهرا» آغاز شد، شركت نمود و همگام با شقايقهاي خميني، دريايي از حماسه آفريد و سرانجام در نيمههاي شب، بعد از رزمي نمايان به هنگام پيشروي، به وسيلة تير مستقيم دشمن با نداي يامهدي -عجلاللهتعاليفرجه- وجه خدا را به نظاره نشست و جام شيرين شهادت را نوشيد. پيكر پاكش در روز 3/12/64، روي دوش ملّت شهيدپرور «آران» در گلزار شهداي «محمدهلال - عليهالسلام- » به خاك سپرده شد و تا قيامت مأوي و ملجأ دلسوختگان گرديد. «روحش در جوار اولياء الهي متنعم باد»
طلبة شهيد: ابوالفضل صبوري» «والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا...» (عنكبوت/96) كساني كه در راه ما جهاد كنند، از راههايي آنها را هدايت ميكنيم. آن قدر به جبهه ميروم و ميجنگم تا شهيد شوم. اي جوانان! نكند در رختخواب ذلت بميريد كه حسين - عليهالسلام- در ميدان نبرد شهيد شد. اي جوانان! نكند در غفلت بميريد كه علي - عليهالسلام- در محراب عبادت به شهادت رسيد و مبادا در حال بيتفاوتي بميريد كه علي اكبر حسين-عليهالسلام- در راه حسين-عليهالسلام- و با هدف شهيد شد. با سلام و درود بر يگانه منجي عالم بشريت و بر نايب بر حقّش، امام امّت، خميني كبير و بر تمام گلگون كفنان راه حقّ و با سلام و درود بر رزمندگان و جويندگان راه اسلام و بر تمامي مسلمانان جهان. اكنون كه دشمنان اسلام در گيتي، هر روز عزيزترين جوانان امّت اسلام را در قتلگاه خون و شرف شهيد مينمايند و اكنون كه خفّاشان خونخوار به كشورم و امّتم و به اسلامم حمله ور شدهاند، وظيفه خود دانستم؛ اگر به قيمت جانم تمام شود، دست كثيف اين خونخواران جاني را از سر ملت عزيزم كم كنم و نگذارم كه هر روز با كشتن بهترين عزيزانمان بتوانند از خونشان، خود را سيراب نموده و به جنايت خود ادامه دهند. از اين رو وظيفه خود دانستم كه الان كشور براي كوتاه كردن دست اين خونخواران احتياج به نيرو دارد و اگر به مقدار كمي هم كه شده خود را با شهدا و رزمندگان شريك بدانم و نرسد آن روزي كه خداي نكرده ما به جبهه نرفته باشيم و دين خود را ادا نكرده باشيم و آن وقت دست تأسف بر سر خود بزنيم و در دنيا و آخرت در برابر شهدا و معلولين مسؤول باشيم. چون وظيفه هر مسلمان اين است كه چند جمله به عنوان وصيتنامه در بين مردم و خانواده خود به يادگار بگذارد، وظيفه خود دانستم كه چند جمله ناقابلي هم اگر شد در بين خانواده و ملت قهرمان ايران به يادگار بگذارم. وصيتم به ملت غيور و شهيد پرور ايران: اگر چه قابليتي ندارم كه چند جمله به عنوان وصيت به ملت قهرمان عرض كنم، ولي از ملت عزيزم ميخواهم كه دست از اين امام و اسلام و ولايت فقيه بر ندارند؛ زيرا كه اين اسلام با خون هزاران شهيد و معلول به ثمر رسيده و اين گونه بارور شده است و ما از اين درخت اسلام، شكوفههاي احاديث و پند و اندرزها را ميچينيم و استفاده ميكنيم و پي به حقانيت پيامبران و امامانمان ميبريم و ميفهميم كه پيامبران و امامانمان چگونه زحمت كشيدهاند تا اين اسلام را به دست ما سپردهاند و حال نوبت ماست كه از اسلام دفاع كنيم و اسلام را در تمام جهان پياده بنماييم و خداي نكرده نشود آن روزي كه ما از ياد خدا و امام غافل باشيم و آن روز غضب خدا فرو ميآيد كه روز بدبختي تمام مردم است و ما هيچ راه و چارهاي نخواهيم داشت. پس خواهش ما رزمندگان و شهيدان اين است كه در پشت جبههها به ياري رهبرتان و به كمك رزمندگان بشتابيد و نداي رهبرتان را لبيك گفته تا بتوانيد با اين كار خود، پشت ابرقدرتها و خونخواران جهان را به لرزه در آوريد. ملت شريف و قهرمان ايران! خواهشي كه از شما داريم اين است كه دست از ولايت فقيه بر نداريد؛ زيرا كه اين ولايت فقيه بودند كه اين اسلام را به اين جا رسانيد و اسلام با پيروزيهاي مهم روبرو شده است. دست از اسلام و روحانيت بر نداريد كه اسلام و روحانيت هرگز از هم جدا نميشوند و تا ابد با هم هستند و از شما ملت عزيز و قهرمان ميخواهم كه هرگز اسلام را از روحانيت جدا ندانيد؛ زيرا اسلام بدون روحانيت، مانند كشور بدون طبيب است و اين روحانيت هستند كه به فرياد ملت محروم و ستمديده جهان ميرسند و قدر همه روحانيون و اسلام و امام و همچنين شهدا و رزمندگان را داشته باشيد؛ زيرا كه رزمندگان ما همچون حسين، علي اكبر،قاسم - عليهمالسلام- و ساير شهداي كربلا در جبههها ميجنگند و ميرزمند و اسلام را لحظه به لحظه به پيروزي نزديكتر ميكنند. از ملت عزيزم ميخواهم كه نماز جماعات و نماز جمعه را ترك نكنند؛ بلكه هر چه با شكوهتر در نماز جمعه شركت كنند و با آمدن خود به نماز جمعه، چنان سيلي محكمي به گوش ابرقدرتهاي جهان بزنيد و از شما خواهران عزيز ميخواهم كه حجاب خود را حفظ نموده و رسالتي كه بر دوشتان هست، زينبگونه به تمام جهان برسانيد و در مقابل مشكلات صبور و استوار بوده و هرگز از ياد خدا غافل نشويد كه دشمن در كمين نشسته و منتظر آن موقعيتي است كه يك كار منفي خداي ناكرده از ملت قهرمان و شهيدپرور ايران ببيند و كار كثيف خود را انجام دهند. اميدوارم كه با اميد به خدا و با پيروزي اسلام بر كفر جهاني نماز پرشكوه جمعه و جماعات را پشت سر امام امت، خميني كبير، در حرم اباعبدالله حسين-عليهالسلام- برگزار كنيد و در كربلا به ياد شهدا باشيد كه چگونه با نثار خون خود كربلاي حسين-عليهالسلام- را آزاد نموده و شما را به حرم حسين-عليهالسلام- رسانيدند. پدر و مادر عزيزم! هنگامي كه خبر شهادت فرزندتان را شنيديد دستهاي خود را رو به آسمان بلند كنيد و بگوييد: پروردگارا تو را شكر ميگوييم كه به ما توفيق دادهاي كه ما هم با ديگر خانوادههاي شهدا در جنگ شريك باشيم و توانستيم اين باري كه بر دوش داشتيم، سالم بر زمين نهيم و اين امانت را به تو تحويل دهيم. پدرم و مادرم! هنگامي كه خبر شهادت مرا شنيديد غصه نخوريد و ناراحت نباشيد؛ بلكه خوشحال هم باشيد. پدر و مادر عزيزم! اگر بدن من، سرنداشت غصه نخوريد چرا؛ چون مولاي ما حسين- عليهالسلام- هم سر از بدنش جدا شده. پدر و مادر عزيزم! اگر بدنم دست نداشت افسرده نباشيد چرا؛ چون سقاي حسين-عليهالسلام- ابوالفضل عباس-عليهالسلام- هم دست در بدن نداشت و كسي نبود در هنگام افتادن، او را نگه بدارد. مادر و پدر عزيزم! اگر بدنم قطعه قطعه شد، ناراحت نباشيد؛ چون كه بدن علي اكبر و علي اصغر - عليهمالسلام - در كربلا قطعه قطعه شد. پدر و مادر عزيزم! از شما ميخواهم كه مرا حلال كنيد و از خدا بخواهيد تا گناهان من آمرزيده شود. پدر و مادر عزيزم! اگر چه نتوانستم به اندازه خردلي به شما كمك كنم؛ اما انشاءالله در آخرت اگر بياندازه ]كم[ هم باشد كمكي به حق شما ميكنم. پدر و مادر عزيزم! وصيت ديگري كه به شما دارم اين است كه در مرگ من گريه نكنيد و اگر گريه هم كرديد براي امام حسين-عليهالسلام- و شهدا و مفقودالاثرها گريه كنيد، شما كه نبايد ناراحت باشيد؛ زيرا كه جنازه فرزندتان به دست شما رسيد؛ ولي كساني بايد ناراحت باشند كه جنازه عزيزانشان پيدا نشده و يا در ميان صحراي سوزان كربلاي ايران ميباشد و كسي دسترسي به آنها ندارد. پدر و مادرم! انشاءالله وقتي كه جنگ تمام شد و شما به كربلا رفتيد، عكس مرا همراه خود ببريد و بگوييد حسين جان! اگر جوانهاي ما نيامدند؛ ولي راه تو را باز كردند و تو را از دوري و تنهايي نجات و رها كردند و ما را به حرم با صفاي تو رسانيدند و به جاي ما شهدا، حرم امام حسين - عليهالسلام- را ببوسيد انشاءالله. برادرجان! از تو ميخواهم كه در مرگ من افسرده و ناراحت نباشيد و بلكه خوشحال باشيد و نگذاريد سلاحم به زمين بيافتد و تو ميتواني با درس خواندن خود جاي مرا در جبهه پر نموده و تو سلاحم را در دست بگير و به دشمنان اسلام حملهور شو و هرگز نكند خداي نكرده از ياد خدا غافل شوي؛ بلكه ايمان خود را قويتر كن و در مقابل مشكلات صبور و استوار باش تا بتواني با اين كار خود دست ابرقدرتها را از كشور اسلامي ايران كوتاه كنيد انشاءالله. خواهرانم! از شما ميخواهم كه در مرگ من افسرده و ناراحت نباشيد، بلكه خوشحال باشيد و حجاب اسلامي خود را حفظ نموده، گر چه شما نميتوانيد در جبهه شركت كنيد، اما ميتوانيد با حجاب و اعمال ديني، خدمتي به اسلام نموده و اين خود يك نوع مبارزه با استعمارگران شرق و غرب ميباشد و از شما ميخواهم كه رسالت مرا زينبوار به تمام جهان برسانيد و آن هم حاصل نميشود مگر اين كه در مقابل مشكلات جنگ، صبور و استوار باشيد كه انشاءالله پيروزيد. بارالها! از تو ميخواهم كه گناهان مرا ببخشيد و اين كولهباري كه به جز معصيت و گناه چيز ديگري ندارد بر زمين نهيد و از سر تقصيرات من در گذر. بارالها! اين بدن ضعيف و ناتوان مرا در آتش مسوزان و در عذاب دردناك جهنم مسوزان؛ زيرا كه اين بدن ضعيف و لاغر من طاقت عذاب آتش جهنم را ندارد. خداوندا! اگر در اين دنيا مرا سوزاني، بسوزان؛ ولي مرا از آتش سوزان جهنم نجات بده و آتش سوزان جهنم را بر من حرام كن. بارالها! تمام عمرمان بستان و بر عمر امام بيافزاي. والسلام عليكم ورحمة الله وبركاته مورخ 15/1/1364