شهید سید محمد طباطبایی در سال 1333 در خانواده ای مستضعف در اصفهان به دنیا آمد و در سن پنج سالگی، مادرش سرپرستی او را به عهده گرفت. محمد در سنین کودکی خواندن قرآن و نماز را به خوبی یاد گرفت، چنان که در ده سالگی نماز او ترک نمی شد. او دوران ابتدایی را در مدرسه نور دانش و دوران متوسطه را در دبیرستان احمدیه به پایان رسانید. بعد از آن به جای خدمت سربازی به سپاه ترویج در یزد رفت و در آنجا با آیت الله صدوقی آشنا شد.
او در جریان انقلاب برای تظاهرات به تهران رفت و پانزده روز آنجا بود و بعد از پیروزی انقلاب نیز مدتی در زندان اوین به خدمت مشغول شد. سپس به اصفهان برگشت و شب ها به پاسداری می پرداخت و روزها برای یاددادن قرآن و ایدئولوژی به نوجوانان به مساجد می رفت و بعد از باز شدن دانشگاه ها در کنکور شرکت و در رشته پزشکی دانشگاه اصفهان پذیرفته و مشغول درس خواندن شد تا اینکه جنگ علیه منافقین در کردستان پیش آمد و او راهی کردستان گردید و در آن موقع بارها برای مادرش نامه نوشت و از او خواست برای شهادتش دعا کند و سرانجام در پاوه شربت شهادت نوشید.
فرازی از وصیت نامه
اگر چه افراد فریب خورده ای هم در بین دشمنان ما وجود دارند و همچون یک دل چرکین که بالاخره گوشت های زنده اطرافش را به تیغ جراحی می سپارد ،بایستی برای پیشرفت این انقلاب که سنگینی خون هفتاد هزار نفر شهید را بر دوش نهاده به پیش برویم.
وصیتنامه
مادر عزیزم، اکنون که این نامه را می نویسم، امید و توکل به قدرت خداوندی دارم که در همه سختی ها به تو صبر داده و از این به بعد هم خواهد داد... ، مادرم، راضی نیستم با شهادت من در غم و اندوه باشی و یا خدای نکرده گریه و زاری نمایی که به شدت نگران می شوم و این عمل، روحم را می آزارد. از شما می خواهم که زینب گونه فکر و عمل کنی، شما بایستی یک نمونه قدرت و استقامت در راه پیکار با مظاهر شرک باشی.
اکنون که این وصیت نامه را می نویسم با خود شرم دارم که من زنده باشم و عزیزان پاک و بزرگی هر روز یکی پس از دیگری از میان ما بروند و همچون کبکی سر در برف ببریم.
من به این نتیجه رسیدم که اگرچه افراد فریب خورده ای هم در بین دشمنان ما وجود دارند و لیکن آنها همچون یک دمل هستند که بالاخره گوشت های زنده اطرافشان را هم به تیغ جراحی می سپارند. پس بایستی به پیش رفت و این انقلاب که سنگینی خون هفتاد هزار شهید را بر دوش ما نهاده به پیش برد. لذا تصمیم گرفتم به طور متناوب در مواقع لزوم به جبهه بروم. از خدای خود می خواهم که مرا به عنوان سرباز سیه دل اما امیدوار و دوستدار خودش بپذیرد و به ما این افتخار را اعطا کند که خونمان را به جویبار خونین حسین تا شهیدان انقلاب کنونی مان متصل نماییم.
مادرم، به برادرم بگو که مواظب باش هر کار که می کنی با شناخت دقیق و صحیح باشد. به جوانان بگویید چشم شهیدان به دست شماست، با قدرت عمل کنید ...