سال ۱۳۴۴ آن زمان که زمین دست در دستان فصلی گرم داشت پا به بوستان حیات گذاشت و وجودش در خانه، گرمی مهر و محبت را گستراند.
در پی تحصیل که برآمد توانست تا سوم دبیرستان در جمع دانش آموزان بماند و بعد از آن دیگر نتوانست به علمآموزی ادامه دهد.
او که آیت وجودش سرشار از خوش خلقی و مهربانی بود در خشونت و خشم بسیار خوددار بود و هیچ گاه عصبانی نمی شد و به گاه کمک به مستمندان با اقتدا به مولایش علی۷ مخفیانه به در خانه شان می رفت و کمک می کرد.
با شروع جنگ نابرابر ایران با جهان کفر، خود را به میدان مبارزه رساند و مقتدرانه سوار بر اسب همت و غیرت بر بعثیان تاخت و او که لباس مقدس سپاه بر تن داشت با عضویت در گردان امام حسن مجتبی۷ در عملیات های مختلف شرکت کرد و سرانجام در عملیات کربلای ۵ در اثر اصابت گلوله ای قامت صنوبری اش به یکباره در چشمه ی روشنی از نور فرو رفت و برای همیشه از دیده ها پنهان گشت و جاویدالاثر شد.