مصطفی در سال 1325 در اصفهان پا به عرصه وجود نهاد. وی از ابتدای نوجوانی فردی بود فعال و زرنگ و باهوش. دوره دبیرستان خود را در رشته ادبی به پایان رساند و از طریق کنکور وارد دانشگاه اصفهان در رشته زبان های خارجی شد. پس از اتمام این دوره و گرفتن لیسانس به دوره افسری وظیفه رفته و از همین دوره بود که فعالیت های سیاسی او به طور علنی آغاز شد. ولی در این مدت یک سال و نیم که به طور مستمر در پایگاه وحدتیه دزفول بود همواره در راه احقاق حقوق سربازان و آگاهی دادن به آن ها از هیچ کوششی دریغ نمی ورزید و در این مدت نیز از طرف مقامات پادگان چندین بار مورد مؤاخذه قرار گرفت. در این مرحله وی فنون و تاکتیک ها و طرز کار وسایل نظامی را خیلی خوب یاد گرفته بود و پس از اتمام این دوره با توجه به این که مصطفی به شغل معلمی اهمیت فراوانی می داد وخود نیز همواره در خانه معلم خانه و در کوچه معلم و راه گشای مشکلات دوستان خود بود به عنوان دبیر زبان و انشا در دبیرستان های الیگودرز مشغول فعالیت شد. در این جا وی همواره در کنار درس، عمده فعالیت خود را در آگاهی دادن به بچه های الیگودرز و نشان دادن راه فلاح و هم چنین مفاسد دودمان کثیف پهلوی می گذراند.
او اگر چه یک معلم بود، ولی هیچ گاه از نظر برخورد در کلاس ها و غیره، تفوقی را بر خود قائل نبود و مثل یک شاگرد کلاس و یک برادر برای بچه ها بود. خیلی مواقع بچه ها را به خانه خود دعوت می کرد و مثل یک هم درد با آن ها در مورد مسائل اجتماع و منطقه به گفتگو می نشست. همی فعالیت های او و سایر دوستان وی بود که بر روی جو الیگودرز تأثیر به سزایی گذاشته بود و ساواک از این جریان به وحشت افتاده و در یکی از شب های زمستان 1353 در حالی که آن ها جلسه ای در منزل یکی از دوستان خود داشتند، ساواک به آن جا حمله برد و تمام شرکت کنندگان جلسه را دستگیر کرد و مصطفی را شبانه به زندان کمیته مشترک به اصلاح ضد خرابکاری منتقل کردند و حدود چندین ماه در این زندان زیر انواع شکنجه های ضد انسانی به سر می برد و بالاخره بعد از پنج ماه آزاد گردید.
وی پس از آزادی با توجه به این که ممنوع الخروج بود و با توجه به این که دیگر در محیط کار خود نمی توانست فعال باشد، راه هجرت را برگزید و با یک پاسپورت جهانگردی برای به اصطلاح گذراندن تعطیلات نوروزی راهی امریکا شد و پس از ورود به آن جا با هوشیاری و زرنگی خاص خود پاسپورت خود را تغییر داده و مدت دو سالی که در آنجا بود فوق لیسانس خود را در رشته تکنولوژی آموزشی گرفت و در کنار آن به فعالیت با انجمن اسلامی دانشجویان امریکا مشغول شد.
اگر چه مدتی که در امریکا بود چندین بار از طرف ساواک پدر او را برای پرس و جو درباره او مورد مؤاخذه قرار دادند ولی وی با توجه به این که حتی می دانست ممکن است وقتی به ایران وارد می شود دستگیر شود، ولی آمدن به ایران و در خدمت امت مسلمان بودن را بر ماندن در امریکا و به دور از مسائل و مشکلات مردم، ترجیح داد و حدود اوایل سال 57 به ایران بازگشت و مشغول فعالیت گردید و در این جا نیز همراه امت مسلمان به مبارزه علیه نظام طاغوت و ضد اسلامی شاه همت گماشت و پس از چندین ماه کارهای متفرقه باز شغل تعلیم و تربیت را انتخاب کرد و به سوی دانشگاه اصفهان شتافت و در دانشکده علوم تربیتی مشغول کار شد. از همان ابتدا وی با نظام آموزشی دانشگاه ها مخالف بود و معتقد بود که این نظام باید توسط نیروهای معتقد به اسلام و انقلاب و ولایت فقیه دگرگون شود تا بتواند با احکام نجات بخش اسلام تطبیق پیدا کند و همواره در هر مرکزی که بود در این جهت به فعالیت می پرداخت تا این که انقلاب فرهنگی پیش آمد. او بلافاصله به این حرکت عظیم پیوست و فعالیت های خود را به طور شبانه روزی در جهاد دانشگاهی آغاز نمود. او یکی از مسئولین عضو شورای جهاد دانشگاهی دانشگاه اصفهان بود و از موقعی که مسئولیت پذیرفت همواره بر این عقیده بود که حفظ انقلاب از خود انقلاب زحمتش بیشتر است و در این مرحله بود که می گفت ما باید در مقابل کار مثبت و سازنده برای مردم به اساتید حقوق بدهیم، نه برای سرگرمی و وقت کشی و مبارزه ای بی امان را علیه منافقین و ملحدین در درون دانشگاه آغاز کرد و در زمان بنی صدر خائن که ضد انقلاب جرأت تنفسی یافته بود، وی یکی از افراد به نام دانشگاه بود که مثل کوه در مقابل آن ها ایستاد. وی معتقد بود که درهای دانشگاه باید به روی مردم باز باشد، نه محلی باشد برای جولانگاه عده ای غرب زده و شرق زده.
وی یکی از استادانی بود که همواره درب اتاق کوچکش بر روی همه دانشجویان مسلمان باز بود و هر موقع بچه های مسلمان به مشکل برمی خوردند سراغ او می رفتند.
آری، او استاد بود چرا که پیرو سرور آزادگان و استاد شهادت امام حسین (ع) بود و بالاخره در این راه رنج ها تحمل کرد و سختی ها کشید و از پا نایستاد. تا این که در شب فتح خونین شهر پس از این که در سه مرحله زخمی شده بود و حتی قدرت به دست گرفتن اسلحه را نیز در آن اواخر از دست داده بود ولی با غرش صدای بلند الله اکبر، خمینی رهبر خاکریزهای دشمن را طی نمود و بالاخره با تحمل چهارمین ضربت، یعنی اصابت یک گلوله کالیبر 50 در زیر قلب خود به ملا اعلا پیوست. و به سخنان خود که در نامه خود به امام حسین نوشته بود جامه عمل پوشاند.
از ایشان فرزندی به نام احسان به یادگار مانده است.
نامه استاد شهید به امام حسین (ع)
حسین جان سلام، لبیک یا اباعبدا...
ای معنی انسانیت در زمین و زمان، ای که به ما درس دادی و چه درسی. درس خوب زیستن و خوب مردن. ای نور، ای روشنی، ای چراغ فروزان بر مناره تاریخ همه عصرها و همه نسل ها، امت تو و شاگردان مکتب تو از نزدیک به تو لبیک می گویند. مگر نه این است که تو بودی که ما را با حرکت کمالی خود درس انسان بودن و انسانی زیستن و انسانی مردن آموختی. آری ما آموختیم درس تو را و به سویت حرکت کردیم تا به پابوست بیاییم. اگر جسممان نرسید روحمان را به سوی خود بخوان که به تو مشتاقانه می نگریم و از تو می خواهیم که ما را به شاگردی خود قبول کرده و نزد پروردگار توانا شفاعت نمایی.
آقا حسین از خدا بخواه که ما را یاری کند و در این مأموریت سهمگین به ما صبر عنایت بفرماید. حسین علی، ای پسر علی، ای که در کربلایی و بوی مشکین مرقدت فضا را برای عاشقان تو مشک آگین نموده است، به ما و ملت ما نظر کن. ببین که چگونه ستمدیدگان تاریخ و شلاق خوردگان زمین و زمان با زور در زیر چکمه های اهریمنان زمان له می شوند. یک دم بنگر و ببین که چگونه تنها فرزندان خانواده های مسکین از همه چیز خود برای راه تو می گذرند و به میدان و صحنه تاریخ ساز انقلاب ما می آیند.
ای حسین، ببین که ملت زجر کشیده ما چگونه بعد از هزاران سال اسارت و بردگی دادن به زورمندان و زرمندان مورد هجوم همه جانیان تاریخ قرار گرفته اند. ای حسین، چگونه است که صحنه کارزار تو باز تکرار می شود و حسینیان با یزیدیان با هم به نبرد برمی خیزند و این چنین خون آلود و دردناک پیروان تو، معلم انسان ها، به خاک و خون می غلتند.
امام حسین ما به تو قول می دهیم که در این نبرد، هر چند خونین است و هر چند طاقت شکن و مصیبت بار و خانمان برانداز است، تو را رها نخواهیم کرد. به تو قول می دهیم که تا آخر آخر با تو بایستیم و تقاص خون تو را از همه یزیدان تاریخ بگیریم.
حسین جان، ما خوب یاد گرفته ایم که تو را لبیک بگوییم و از تو و از راه تو با جان دفاع کنیم. این ادعا نیست، حقیقت است. ببین در جبهه ها چه می گذرد، ببین مردم ما چگونه چون سرو ایستاده اند و چون کوه مقاومند و چون دریا خروشان.
لبیک یا حسین لبیک
والسلام
شاگرد تو اگر قبول کنی مصطفی