در دوم فروردین ماه 1334 در یکی از روستاهای توابع شهرستان نایین دیده به جهان گشود او در خانواده ای مذهبی و مقید به فرا گرفتن تعالیم و دستورات اسلامی پرورش یافت و سالهای کودکی و نوجوانی خود را در آن روستای کوچک سپری نمود. پدر وی مرحوم علی محمد محمدی که مدتی در تهران مشغول به کار بود پس از چند سالی به اصفهان بازگشت و به همراه خانواده در شهر اصفهان سکونت گزیدند. آن روزها چند سالی به پیروزی انقلاب اسلامی مردم ایران مانده بود و مصادف بود با دوران تحصیلات متوسطه شهید در هنرستان (رشته اتومکانیک) ، شهید محمدی در دوران هنرستان دست به اختراع ماشین کوچکی زد که دارای موتوری بود که کودکان می توانستند همانند اتومبیل های بزرگ آن را حرکت دهند ، او می خواست اختراع خود را در مدرسه معرفی کند لیکن با مخالفت مدیران هنرستان روبرو شد زیرا آن روزها در کشور ما کسی اجازه اختراع چیزی را نداشت و همه باید زیر سلطه قرار می گرفتند ، شهید عزیز در هنرستان دوستانی را پیدا کرد که با آنها به نوشتن شعار بر روی دیوارها و پخش شب نامه ها و عکس های امام خمینی (ره) می پرداختند ، تا اینکه سرانجام پس از چند ماهی وی به خاطر داشتن عقاید سیاسی و مذهبی از هنرستان اخراج شد او پس از مدتی به خدمت سربازی رفت و در حین خدمت سربازی نیز با دوستان و هم خدمتی ها دست به انجام برنامه های مختلف سیاسی و مذهبی می زند و سایر هم خدمتی ها را تشویق به مبارزه علیه رژیم ستم شاهی می نماید. شهید پس از اتمام دوران نظام وظیفه که مدتی از آن نیز در کشور عمان سپری نمود- مدتی را به همراه برادر بزرگتر خود در تعمیرگاه مکانیکی گذراند و همچنان فکر مبارزه با رژیم را در سر داشت. این ایام مصادف با اوج گیری نهضت مردم مسلمان ایران علیه رژیم ستم شاهی بود سرانجام ایشان در اوج مبارزات مردم مسلمان در یازدهم محرم در حالی که در معیت پدر و برادر خویش با اتومبیل شخصی مشغول تردد در حوالی سه راهی کهندژ اصفهان بود مورد اصبت گلوله مستقیم یکی از عوامل رژیم از ناحیه سر قرار گرفت و به فیض شهادت نائل گردید. پس از شهادت نیز عوامل رژیم شاهنشاهی اجازه خاکسپاری ، به خانواده شهید در هیچکدام از قبرستان های شهر را نمی دهند و حتی اجازه خاکسپاری در روستای محل سکونت را هم نمی دهند تا اینکه خانواده به فکر می افتد شهید را در حیاط خانه به خاک بسپارند ولی با کمک عده ای از مبارزان از اهالی نصرآباد توانستند در ننهایت این شهید را در تکیه نصرآباد به خاک بسپارند.
و اینک ای خدای بزرگ هر چه تو مصلحت دانی. ای خدای بزرگ شکر ، شکر ، شکر و باز شکر که این فطرت خداشناسی را در من زنده نگه داشتی تا به تو اعتقاد داشته باشم و عقیده ام اسلام باشد و پیغمبر من (ص) و جانشین او عل و یازده فرزند او و باز شکر ، شکر ، شکر که در چنین زمانی قرار گرفتم که نائب امام زمان امام و رهبر ولایت فقیه است ولی در چنین زمانی جنگ کفر و اسلام می باشد و آن را امام یک پدیده و رحمت توصیف می کند و راستی چنین است چرا که می بینم چگونه کسانی که عاشق خدا شده اند چگونه خدا عاشق آنها شده.
و اما سخنی با پدر عزیزم: ان شاء الله اگر من شهید شدم برای دفاع از اسلام و برای خدا بوده است البته هدف شهید شدن نبوده بلکه برای رضایت خداوند است و برای خدا بوده است و بدان که صاحب اصلی ما اوست پس ناراحت مباش و صبر و شکیبایی پیشه کن که اجر عظیمی نزد خداوند دارید.
و اما سخنی خدمت مادر عزیزم: دلم می خواهد که هر وقت یاد شهیدان خود افتادی اگر خواستی گریه کنی چند لحظهای به سخن امام فکر کن که گفتند پیامبر (ص) و حضرت علی (ع) خود را برای اسلام فدا کردند و این حرف کمی نیست دلم می خواهد که خوب توجه کنی پیامبر کسی است که خداوند عالم هستی و کره زمین و تمام مخلوقات که در آن می باشد را به خاطر او آفریده است و این چنین کسی برای اسلام فدا شده است. شهید شدن افتخار است و بی تابی کردن و غصه خوردن ندارد و باید همچون زینب بود و باید فرزندانت را که سربازان امام زمان (عج) هستند به جبهه ها بفرستی و به این کار خود افتخار کنی.
صحبتی با برادران عزیزم و آن این که سنگر شما درس است و باید آن را به نحو احسن ادامه دهید هر وقت جبهه ها احتیاج به نیرو داشت عازم شوید در خاتمه تو ای مادر بدان که فرزندان تو پیش صاحب اصلی خو رفتند و دیگر جای هیچ گونه ناآرامی و ناراحتی و بی تابی کردن نمی ماند بلکه جای شکر ، شکر